جمعه، اسفند ۰۴، ۱۳۹۶

یاد ایام

یاد ایامی  که شور عشقی در سر داشتیم 
 الفتی با شاهدی  و مینا و ساغر داشتیم 

هر کجا بزمی بود بر پا ز خوبان شهر 
ما در آن بزم  بر تارک حریفان جای داشتیم 
--------
و امروز همه چیز پایان گرفت  و پا هایم برای رفع نیاز  به چراغی احتیاج دارند  ، تا گام به گام  درست بردارند ، 

در » انجمن شعر و موسیقی  ایران« روی گوگل پلاس ،(  ثریای )دیگری نیز پیدا شده  اما این ثریا در پشت عکس  والاحضرت ولایتعهدی و بانو همیشه ملکه پنهان است ، حال نمیدانم مذکر است یا مونث ؟ زن است یا مرد دختر است یا پسر ؟.

البته » گوگل » میداند ! .
امروز نمیدانم به چه بیاندیشم ،  تا بتوانم بنویسم  پایان خرد نزدیک است در تمام عالم  ، بنا براین  نوشته های من چیزی را عوض نمیکند ، امورز مسابقه برج سازی وساختن باغهاای معلق دوران بابلیان  است !  همه روی بسوی این امام زاده راه افتاده اند نیمی شکست خورده نیمی مردا ر وعده معدودی موفق وکم کم آسمان از دید ه ها پنهان میشود وما که  نه !  بلکه آیندگان دردل تاریکیها راه میروند وغذاهای آماده شده درون کارخانه را میخورند  جمعیت دنیا باید کم شود خیلی هم کم تنها عده معدودی دربالاها  در روی برجها و عده ای در پایین مشغول برده گی خواهند بود .  و شعر و شراب و شاهد  در معنای بهتری برای همان بالایی هاست و آنها که در پایین خدمت میکنند مانند اسب عصاری دور خودشان میچرخند و علف میخورند .

دیگر آز آنچه براین دنیا میرود و یا میگذرد برای من نه معنا دارد و نه مفهومی  بمن چه مربوط است که فرانسه جلوی هر تلاشی را بر ضد این جماعت آدمخور گرفته است چرا که شرکت وامانده واز یاد رفته و ورشکسته » توتال  با شرکت ( بعضی ها) ! مشغول کار است و بردن آخرین قطره نفت  و بعضی ها همچنان دیگرانرا با گردو بازی مشغول میکنند ! 

بمن چه مربوط است که در سوریه بدبخت حمام خون راه افتاده و آقایان دستور کشتار بیشتری  را میدهند ! 
بمن چه مربوط است که در سطل زباله های شهر تهران و حومه کله الاغ پیدا میشود واین نشان میدهد که به مردم بدبخت گوشت الاغ میخورانند .
مهم آن است که زمینهای خشک شده وبی آب  با بارانهای مصنوعی مانند سوسمارستان ! آباد شده و برجها بر پا گردند وسر انجام مرگ هم به آنجا راه پیدا میکند و برجها میمانند مانند باغهای لوکرس بورژیا و میشوند پارک نفریحی و تاریخ ساز !!.

بگذارید  که بینندگان  با افتاب  بزرگ شوند  درحال حاضر چراغی دردست نیست که با نور آن بتوان راه را یافت  آنهم راه روشن زندگی را  ( خرد وادب ودانش ) درجیب کسانی است که امروز رو منبر بلبل زبانی میکنند ومغز خر بخورد مدم میدهند .حال یا اهل کلا یا عمامه فرقی ندارد باید مردم سرگرم شوند در غیر اینصورت مزاحمت فراهم میکنند باید به آنها نوید داد ، مژده داد ، و آینده روشنی را که در انتظارشان هست !!! به آنها وعده دا دهمان بهشت موعود .

دیگر ما به چراغ خرد مان که فقط نور باریکی از آن بیرون میدمید  احتیاجی نداریم   در تاریکی هم میتوان راه رفت چشمها و پاها عادت میکنند بنی آدم بنی عادت است .
امروز دنیا بما میخندد  از ته دل هم میخندد  و هر کجا  کوس رسوایی ما  بر سر بازار به صدا در میاید و ما ؟ یعنی من > راه رفتن به عقب را یاد گرفته ام بی آنکه به پشت سرم نگاه کنم عقب عقب میروم تا به دیواری  تکیه دهم. 

مرحوم سهراب سپهری شاعر اهل کاشان از کارخانه ها و ماشین آلات بشدت میترسید واقعیت دارد او از صدای خش وخش ماشینها وحشت داشت به همین دلیل هم دوباره به ده خودشان در کاشان برگشت و مشغول نقاشی شد .
منهم از مولها ، سوپر ها  ، کارخانه های آدم سازی و رباط ساری وحشت دارم به همین دلیل چشمانم را میبندم و خیال میکنم در همان کوچه پس کوچه های شهرمان دارم پرسه میزنم ،  گاهی هوس نان وپیاز میکنم و گاهی هوس نان و ابدوغ خیار ! احمقانه است ، نه؟ ! اما من همان بودم که هستم میل ندارم جامه دیگری را بپوشم ویا کفشهای دیگری  را به پاکنم  امروز ظالمین  وآنهاییکه راه ظلم کردن را فرا گرفته اد  بشکل بدیعی آنرا بمرحله اجرا درمیاورند  آن چنان ظلمی در حق دیگران روا میدارند که ظالم پیشین  از آن بیخبر بوده است  ویا از بکار بستن آن وحشت داشته است .
امروز دیگر دنیا جای [ما] نیست . ما روی شب راه میرویم  و دیگر پاهایمان  چشم ندارند تا بتوانند آب را از خشکی تشخیص بدهند  ما همچنان گامهای بی فرجام خود را بر میداریم تا به آخر خط برسیم .
 شاعر فسونهای عجب  میساخت  وز ساده دلی 
آن فسونهای عجب را جملگی باور داشتیم 

ما بخواب غفلت و بیدار بود چشم آسمان 
درکمین خود  خصمی سخت منکر داشتیم ........" ثابتی " 
پایان 
نوشته : ثریا ایرانمنش » لب پرچین « .اسپانیا / جمعه  23/02.2018 میلای /....