دوشنبه، بهمن ۳۰، ۱۳۹۶

براندازم ، براندازم !



بر اندازم ، براندازم ، دوباره باخون خویش ، ترا میسازم ! ایران !

عمرتان طولانی جسمتان سلامت و روحتان پاک و قدرتان روز افزون  اگر بتوانید  ایران را بسازید و از دست غولان آنرا بیرون بیاورید ! ما ایران خود را دیدیم با همه زشتیها وزیباییهایش با همه رنجها و دردها  و ریا کاریهای مردمش  این مردمند که باید بخود آیند نه در و دیوار واین رنگهای هستند که ما را بیرنگ ویا رنگین میسازند باید از آن رنگها و.نیرنگها گریخت .

زمان ما هنوز اینهمه دریدگی و درعین حال درماندگی نبود ، زندگی مانند یک جویبار آرام میگذشت و ما با کشتی های کاغذی خود روی آن شناور بودیم ، اینهمه مسافت بین بالایی ها و پایینی ها نبود ، کارگر حرمتی  داشت و کارمند احترامی ، سندیکایی داشتیم حساب و کتابی در پیش بود  و اگر کسی میدزدید " خیلی آهسته " مانند یک شبگرد دست بمال دیگری میبرد بیشتر رشوه ها رواج داشتند تا غارت اموال عمومی ، ما کودکان تازه پر وبال باز کرده پارتی هایمان با چند بسته چیپس و چند عدد کوکا کولا وچند صفحه گرامافون که با آن بتوانیم مثلا برقصیم ، رقص  را  میبایست در کلاسهای مخصوص فرا میگرفتیم که  بیشتر این کار دردست " ارامنه " بود بزرگترین و بهترین  تفریح ما این بود که به " ته داناسان "  فرودگاه تازه ساخته شده مهر آباد برویم چهار تا شش متعلق به جوانان بود از شش ببعد متعلق به مردان وزنان  و سپس رستورانی شیک که درآنجا برایمان یک ساندویج سالاد الویه یک دنیا لذت بود ، کافه نادری بهترین پاتوق ما بود قهوه ترک ، پشملبا وتوت فرنگی با خامه وموزیک زنده ورقص تا نیمه شب درون پارتیهای ما  خبری از مواد مخدر و شیشه و قرص برنج نبود تنها یک » آبجو« مارا کفایت میکرد تا سر مست شویم  آنهم زمانی که بسن بلوغ رسیده بودیم ! لباسهایمان بسبک ستارگان قدیمی سینما با دامن نهای بلند وکفشاهای پاشنه صناری  چهار ساتی ویک ژوپون آهاری زیر دامن مان  آستیین هایمان  اکثرا بلند یا نیمه بودند  اینهمه عریانی و ولنگاری امروزی زنان و دختران را نداشتیم در ذاتمان نبود مدارسمان همه مرتب و منظم  و مدارس خارجی برای آنهاییکه میل داشتند » خارجی « بمانند  بخیال خود ایرانیان عقب افتاده وا مل را دوست نداشتند بچه فلان حاجی بازاری در مدرسه فرانسوی درس میخواند و نیمه کاره با پسر بچه حاجی دیگری وصلت میکرد ! اما هرچه بود آرام بود ملاها درکنج آغل خودشان و سوار خر خودشان که امروز آن خر تبدیل به مرسدس بنز وبی ام دبلیو و غیره شده است .
( درواقع نیم بیشتر بدبختی ما دست همین حاجی بازاری هاست ) !!! سیر نمیشوند و ایکاش کمی سلیقه در ساختن قیافه خود بخرج میدادند  کپی از روی مجلات !!

اکبرو ( رفسنجانی ) هنوز داشت در باغهای بسته کنار دست پدرش بیل میزد ، ناگهان شد سر دار سازندگی !  آنهم باکشتن و بردن اموال دیگران .

دکتر حمیدی شیرازی داشت برایمان از عشق میگفت وخواهر نازنینش بما درس خانه داری میداد  ، ناگهان نیمه شبی طوفان شد ( مانند همان طوفان شب گذشته که مرا در خود  پیچید و مجبور شدم با کیف آبجوش وارد تختخوابم بشوم )!! 
ناگهان شعرایی نظیر الف . بامداد ظهور کردند وآن مردک تریاکی پیر همان میهمان هر شب لولی وش  همان سنگ تیپا خورده تریاکی ،و حضرت والامقام جناب " سایه : و حضرت اجل جناب   بزرگ علوی با چند برگ ورق پاره هایش ، و دیگران ، ناودان توده ترواش کرده بود و گل ولای را داشت بسرعت بسوی سر زمین  ما جاری میساخت  . ناگهان خوانندگان جوانی آمدند و ما را به رویاها فرو بردند فراموش کردیم کی هستیم .و کجاییم ، » ایران « گم شد  ، فراموش شد ، لندن ، پاریس  رم وتگ لباسها  شخصیتها بدینگونه شکل گرفت  دیگر کسی به خیاطی احتیاجی نداشت و آن هنر ارزشمند را که من در تابستانها در هنرستان بانوان فرا گرفته بودم خریداری نداشت .

میزهای قمار ولو شدند منقلها به اشکال مختلف چیده شدند  بعنوان یک نمایش !  درگذشته اگر کسی تریاکی بود پنهانی در خانه اش کارش را میکرد وبا عطر وادوکلن  خوشبو بیرون میرفت ، حال زنان نیز لب به وافور بازکرده و خوانندگان نورسیده با لباسهای گرانبهایشان  ولو جلوی منقل ها لم  میدادند ، همه چیز ناگهان تغییر کرد ومن هنوز درهمان شلوار  جین آبی وتی شرت و موهای صاف خود حیران  دگرگونیها  و نگران این بودم که خار سر دیوار به پای فرزندم فرو نرود . همه چیز ناگهانی فرو ریخت .
حال امروز این خون جوانان است که بجوش آمده و بغض های فروخفته که  بصورت آواز از سینه آنها بر میخیزد  آنها بر خواهند خاست میدانم ، بخوبی میدانم که آنها ایران را نجات خواهند داد برای خودشان نه  مریم بانو ونه شهربانو !......ونه من .
" اگر پا اندازها و جا اندازها بگذارند  که تعدادشان همه جا به وفور دیده میشود ".

امروز خوشحال شدم که دوباره چهره با محبت  و مهربان پرویز کاردان را روی صفحه یوتیوپ دیدم این بار مجبور شده به خانه دوست قدیمی اش " خانه قمرخانم نوری زاده برود و نگاهش را از آنجا به بیرون بفرستد امیدوارم که این دوستی ادامه داشته باشد پرویز کاردان مردی درست کردار مردی وارسته و مردی داناست . پایان 

اشک و درد و ناله شد در چشم و جان و سینه ها 
لاله و سوسن شد و د رمجمر گلشن بسوخت 

تا چه خواهد کرد   با جان چون فر وگیرد مرا 
شعله ای که امروز  این و دل ز یک روزن بسوخت 
پایان  نوشته : ثریا ایرانمنش .» لب پرچین « / اسپانیا / 19 /02/ 2018 میلادی /...