صوفی بیا که خرقه سالوس برکشیم
وین نقش زرق را خط بطلان برکشیم
نذر و فتوح صومعه در وجه می نهیم
دلق ریا را به آب خرابات برکشیم ........." حافظ شیرازی "
نیمه شب تابلتم روشن شد و معلوم شد که برنامه ای جدید درراه هست ، آنرا برداشتم بلی همان پیر خراباتی بود برنامه را بستم خاموش کردم و امروز صبح به تماشای افاضات و فرمایشات این پیر خرابانی و هفت خط نشستم ، نه امروز یک دوری دستمال ابریشمی را برداشته وما تحت ولایتعهدی را تمیز میکرد ، حالم بهم خورد همه برنامه ها را : دیس اسکرایب " کردم غیر از یکی ! چشم امیدم باوست .
گویا مردم را خر حساب کرده اند وفشار تنگی وننگ و عسرت و زور میل دارند این سنگ را دوباره برتخت بنشانند و دلشان خوش باشد که میتوانند با مابو لب دریا بروند !
آبشخور " کانال " معلوم است از کجا سر چشمه میگیرد بعلاوه تو ادعا کردی که جمهوری خواه هستی ، حالم بهم میخورد از مردم هفت رنگ و هفت خط .
سپاه و بسیج خودشان بوجود نیامدند آنهارا بوجود آوردند برای ویرانی و کم کردن جمعیت ، کما اینکه شب گذشته بزرگترین معبد بوداییان نیز به آتش کشیده شد . وسالهاست دیگر ناقوس ها به صدا در نمی آیند تنها زمانی تک زنگ میزنند که مراسم یادبودی برای رفته ای از جهان گرفته باشند ودردهکده که ما کارشان سوختن اموات و تشکیل یابود هاست حتی دیگر صدای زنگ او هم بگوش نمیخورد گاهی تک زنگهایی که میدانم کسی فوت کرده است .
طرزکشتن ویا خودکشی شدن زندانیان کاری امروزی نیست درزمان جنگ در قلعه اس اس ها ادامه داشت و در شوری نیز این کارهای به راحتی انجام میداند ، درهمه سر زمنیهایی که دیکتاتور ها بر آنجا حاکم بودند واکثرا بیمار روانی ! زندانها لبریز از انسانهای بیگناه یا کمی گناهکار است اما بنوعی باید " خود کشی " شوند ، عدس کمیا ب است وبرنج نیز تنها کفاف مردان مسلح را میکند نان هم نیست چون گندم نیست
البته برای ما فقرا و آنهاییکه جانشانرا برای آزادی در کف دست گذاشته اند ، چیزی غیر از بسته بندی های آلوده گیر نمی آید در غیر اینصورت خایه مالان و دلالان و نوکران حلقه بگوش همیشه در همه جا هم راه دارند وهم چاه !.وهم بشقاب ته دیگ !
روز گذشته هوا عالی بود برای ناهار بچه ها را بیرون بردم اما هرچه سر میز آمد برایم قدغن بود تنها یک تکه ماهی کباب شده با مقداری سالاد بدون هر نوع سس به زور فرو دادم ، ، نه ! دلم نسوخت و دلم نخواست اما نمیدانم چرا ناگهان بفکر " ملکه سر زمین بریتانای کبیر" افتادم او سن بالایی دارد شاید بتوان گفت همسن مادر من است آیا ا وهم در قصر تنهاییش مجبور است بعضی چیز هارا نخورد ؟ اما تیم پزشکی پشت د راطاق خوابیده و هر صبح لگن ادرار او را تجزیه میکنند ، تنها دیگر نمیتواند به مستعمرات دوردست خود سر بزند نه هند ، نه استرالیا ، ونه کاندا ، اگر میرفت کانادا شاید موفق میشد سری هم باین پیر هزار زبان بزند که مقدار زیادی از تلویزیونهارا بست وعده زیادی را بیکار کرد با وقاحت تمام به آنها وصله میچسپاند حال زیر سایه آن دولت بیدار مشغول بلبل زبانی است ( دیگر خبری از سعید جان و دوستی او ) نیست تنها اکقفا میکند به کلمه ( اون تلویزیون ) ! من روزهای اول گمان بردم طنزی تلخ است اما دیدم نه کم کم ادعای خدایی میکند از کجا دارد نان میخورد؟ معلوم است ! از همان سوراخی که جیره والاحضرت ولایتعهدی میرسد ، ...... ( امروز به ایران بر میگردم ، نه فردا باید فکر کنم ، بسیج باید بماند سپاه باید بماند و خوب مردم چه میخواهند ) ؟ ا مردم ؟ مردمی وجود ندارد تنها عده ای خشت مال گرد هم جمعند وآواز میخوانند ، این کل فرمایشات ایشان است و خودش خوب میداند که کاسه رنگ را به دست گرفته ویک یک را رنگ میکند .
از ما گذشت از تو هم پیر دروغگو میگذرد چه میماند از من وتو ؟ .
خیلی شهامت میخواهد که انسان از سر خیلی چیزها بگذرد تا آزادی نسبی خود را به دست بیاورد و آزادانه بتواند نفس بکشد ، ما از سر حشمت و جاه گذشتیم و بدین ویرانه پناه آوردیم تا روح و جانمان نه خسته شوند و نه آسیب ببینند اما کسانی در لباس مجری روح مارا ببازی گرفته و ما را خسته کرده اند .
امروز فهمیدم که او جایش کجاست .
دیگر از افسانه گویی ها خسته ام و از افسانه شنیدنها ، ما تنها یکبار به دنیا میاییم چه بسا بار دیگر اگر عقیده ای به تناسخ روح داشته باشیم درجلد سگ هار ویا مار زهر آلودی روی دنیا بغلطیم اگر در آن زمان دنیایی باقی ماند ه باشد ، درحال حاضر بما مژده یک جنگ بزرگ جهانی را داده اند وما به تماشا میایستیم تا اولین بمب بر سرمان فرود آید
اما سر خم نمیکنیم به هیچ عنوانی سر را از دست میدهیم اما دستمال ابریشمی به دست نخواهیم گرفت آنرا مانند شالی برگردنمان آویزان میکنیم تا بگوییم ما گونی را از ابریشم تشخیص میدهیم اگر چه دستمان تهی است .پایان
بیرون جهیم سرخوش واز بزم صوفیان
غارت کنیم باده و شاهد ببر کشیم
عشرت کنیم ورنه بحسرت کشندمان
روزی که رخت جان بجهانی دگر کشیم
کو جلوه ای ز آبروی " او" تا چو ماه نو
گوی سپهر در خم چوگان زر کشیم
حافظ
نوشته : ثریا ایرانمنش .» لب پرچین « / اسپانیا / 18/02/ 2018 میلادی /...