سه‌شنبه، آبان ۳۰، ۱۳۹۶

سیما راستین انسان

" تیتر را از کتابی به همین نام متعلق به :
اریک فروم "  به عاریت گرفته ام "
البته باید اضافه کنم صفحات من  ا زهم مجزا شده اند گویی چند کپی زیر یک صفحه گذاشته شده خطوط عوض شده اند وصد البته میدانم که موش درون دیوار  باین  سوراخ هم حمله کرده است ، اما چیزی غیر از یک پشکل گیر نخواهد آورد . ثریا 
-----------
دنیای شگفت انگیزی است ، دنیایی که من دیده ام و میبینم وچه بسا مجبورم تا  صده هم ببینم ، نه عالم هستم نه محقق ونه نویسنده ونه معلم اجتماع  شخصی هستم که خانه ام را ویران کرده اند وویرانگران امروز درسوراخهای موش در پاریس یا لندن بصورت کرم های دسته جمعی " کهن سالان / میان سالان/ درهم میلولند وخاطرات  گذشته رااز هزار الک رد کرده بخورد خود ودیگران میدهند و ابدا به روی خود نمیاورند که چگونه دسته جمعی طی یک اعلامیه  بزرگ از آن دیو که درماه دیده میشد استقبال  کردند وبه دست وپا بوسی او رفتند ،  همان بنیان گذارن عالم  / فلسفی و تاریخی ما وهمان مردان جهل وبی تفاوتی وخود خواه که خود را عالم میپنداشتند ودنباله  روی آن پیر دیوانه بودند و ضدیتشا ن با شاه تا حدی بود که به مرگ او راضی شده اند حال با نشخوار علفهای خشک شده در گوشه و کنار با یک سیم و چند چراغ ویک دوربین خودشان را مشغول ساخته اند .

ایکاش تنها چند سال بیشتر به او  به شاه فرصت میدادید  حال تازه در سن یکصد سالگی فهمیده اید که بلی ! این غرب است که میل ندارد ایران ایران شود و جای خوبان چون میترسد !! شا ه که باهمه دست دوستی داده بود دشمنی نداشت تنها گاهی جنگی سرد رد و بلد میشد خوب ! آقایان او نوکر امریکا و ژاندارم منطقه بود شما که فسیل و درسوراخ موش میان چنگال خرس سفید بالا و پایین میشوید چه چیزی را به د ست آورده اید حال چرا نشخوار میکنید ؟  شکمهایتان گرسنه یا سیر مارا رها سازید دیگر برایمان مجمع سکولار ویا تاریخ ویا قانون اساسی ننوسید بگذارید آن ملت رنج دیده بحال خودش تصمیم بگیرد .

خانمهای مکش مرگ مای سابق امروز در کسوت بزرگوارانی درکنار این پیر های فسیل شده جانی گرفته اند وسری میان سر ها آورده ان  چه بسا بخیال آن هستند که درآینده  مثلا بشوند " فرخ روی پارسا" یادشان رفته ازاین  اتختخواب به] تختخواب میپریدند و حال یا همسر بازمانده فلان سرهنگ و یا همسر سوم یا چهارم فلان فیلسوف میباشند .

ملت ایران ، بیش  ازهمه جای  دنیا به خدا و به سرنوشت اعتقاد داشته و دارد  برای همین هم راحت روی باسن خود مینشیند و میگوید " هرچه خدا بخواهد امید را از آنها گرفته اند  وحال تنها در برداشتی از بهشت و جهنم  خودرا سر گرم مینمایند ومیمونها و گوریلهای بزرگ هرگاه اراده کنند زنگها را به صدا در میاورند و آنها بی اراده مانند آدم آهنی یا یک ربا ط بسوی قربانگاه میروند

همه ارزش های معنوی  را ازآن ملت  گرفته اند  همیشه این ملت زیر یوغ فرمان سالاری  قدرتمندان بوده هیچگاه ازخودش اراده ای نداشته است یا خان وخان سالاری / یا ارتش / یا ملا / یا رهبر /ویا ظل الله .

 شاه مردی مدرن بود  ومیل داشت ملت را از این خمودگی بیرون بیاورد اما پیرمردان و پیرزنان روی باسنهای گنده خود نشسته بودند وچایی را درون نعلبکی فوت میکردند و هورت میکشیدند وبا دستهایشان لقمه میگرفتند وبا چوب کبریت کثافتهای دهان و دندانشانرا به بیرون پرتا ب میکردند از جلو روی میترسیدند روی صندلی نشستن برایشان عذاب بود  وهمین دیوان سالاریها  همه  قدرت را از مردم گرفت  چیزی هم به انها نداد .
حال برای خاطر خداوند  مارا رها کنید .سجاده تان را پهن کنید و سپس در کافه پایین خانه  تان یک ته استکان هم بالا بروید کسی نخواهد دید.
امروز یکنوع  مردگی و بیهودگی  در بین آن ملت  دیده میشود ؛ چشم دارند نمیبینند  گوش دارند و نمی شنوند  وهر روز بیشتر نیرویشان را صرف آن میکنند تا لقمه نانی به دست بیاورند گوریلها شلاق به دست لقمه را از دست آنها میقابند  همه بت پرست شده اند مهم نیست این بت در گوشه محراب یک کلیسا باشد یا درمیان مسجد ویا روی یک تشکچه متعفن  قدرت خلاقه خودرا ازدست داده اند  وجوانان تنها به رنگ کردن چهره هایشان  میپردازند و رقص و پایکوبی در خلوت  و هرروز بیگانه تر با زبان مادری وبیگانه تر با سر زمینشان .
روز ی اگر کسی میگفت  " ترا دوست میدارم " تا اعماق وجودمان  میلرزید میدانستیم  که راست میگوید امروز حالم بهم میخورد گویی مشتی گل بسویم پرتاپ کرده است بسکه این کلمات نخ نما شده ا وتکراریند .

حزب نوده بهترین  کاری را که کرد نخبگان وسرمایه های مملکترا بخود جذب کرد وسپس آنها را رها نمود/بهترین افسران وشایسته ترین مردان ارتش نوکر  دست بسینه  استالین شدند / ارتش خیانتکار ، خواننده خیانتکار / شاعر ونویسنده خیانتکار واز همه بدتر مردان پیر وازکار افتاده حزب ملییون ا و سپس   تفاله  های آنها " مجاهدین " بهترین  خوانندگان مارا بسوی خود برد تا برایشان منافع  بیاورند سپس آنها را درگرسنگی رها کردند.

هند سالها مستعمره بود/نوکر بود اما امروز هزاران پااز ما جلوترند آنها مردی داشتند مانند گاندی وزنی ماننه اینیدیرا ونهرو که برای وطن جان دادند نه برای پول لیر /یا پوند /یا دلار/ 
 امروز بت ما آن خوانند افیونی " داریوش " شده که روی سن یا جلوی دوربین میگوید عبید ذاکانی شاعر نبود چرا که نتوانست " گل گندم" را برای تو بنویسد وتو با آن جوانان را بسوی جوخه مرگ یا فرار از کشور بفرستی امروز هم موادت از طریق " سپاه میرسد " گاهی این مواد مخلوط دارد و ترا از مرحله پرت میکند بیچاره تر از ما تویی ......پایان 
ثریا ایرانمنش » لب پرچین « / اسپانیا / 21/11/2017 میلادی ////......