در خموشی شبها ی دراز
چشم من به دنبال نگهی است
ناله ای میشنوم از ره دور
زاری که میکوشد باز کند گوشهای مرا
من کر شده ام ، نا بینا شده ام
و هیچکس را نمی بینم و صدایی را نمی شنوم
چه سخت است که بنشینی در تاریکی و ببینی که خانه ات ویران میشود و تو قادر نیستی تا خم شوی و آجر افتداده را سرجایش بنشانی چه سخت است تو بببنی که خانه ات ویران میشود وتو نمیتوانی جلوی آنرا بگیری ، و چه سخت است که تو فریاد میکشی اما کسی فریاد ترا نمیشنود .
گلویت فشرده میشود ، فریاد درگلویت میماند و راه گلویت را میگیرد ، اشکهایت خشک شده اند ، تو نیز کر شده ای یا میل نداری بشنوی ، شانه هایت را بالا میاندازی ،
بمن چه ،
بتو چه ! تو کر باش ، کور باش و دهانت را ببند ، مانند همه ، مخمل وار برو و ابریشم وار برگرد
میدانی که دیوار موش دارد ، موش هم گوش دارد ، !
اخیرا در خبرها خواندم که دولت متهاجم بر سر زمین من با " اینتر پل : قراردادی بسته تا روزنامه نگاران و وبلاگ نویسان و کسانی را که نامربوط میگویند ، دستگیر سازد اگر چه تابعیت سر زمین دیگری را داشته بانشد !! اهه . خبرندارند که ماخودمان رفیق اینتر پل هستیم ، من ابدا چیزی درباره آنها نمینویسم چرا که صفحاتم کثیف و آلوده میشوند ، انسان درباره اشخاص بزرگ و فهیم و قابل احترام مینویسد نه درباره جانوران ، آنهم جانورانی که از سوراخهای درون کوهها مانند آدمخواران ناگهان بخانه تو یورش میاورند و مشغول چپاول میشوند حتی کمکهای خیریه سایر کشور ها را نیز بنفع خود جمع آوری میکنند . مردان وزنان و بچه ها ی بدبخت زیر یخ و خاک تبدیل به قندیل یخ شده اند ، بیرحمی تا چه اندازه ؟ این بیرحمی همیشه در خوی و خون و خصلت ما بوده است چیز تازه ای نیست و همیشه هم ازچیزهایی گفته ایم که نداشته ویا نداریم وآرزویش را داریم .
اینهمه ضرب المثل ، اینهمه شاعر و اشعار ، چرا یک نقاش خوب نداشته و نداریم ؟ تنها در تاریخمان شاید یکی دو نفر بوه اند " ، با داشتن آنهمه مناظر زیبا و آنهمه طبیعتی که امروز میرود تبدیل به بیابان شود خاک را اینها توبره کردند و فروختند . نه! ابدا من تمایلی ندارم درباره جنایتهای آنها بنویسم چیزی که عیان است چه حاجت به بیان است .
دزدانی شبانه بخانه ات ریخته اند اموالت را برده اند به زنان و دختران و حتی پسران تجاوز کرده اند اینها انسان نیستند .
درحال حاضر آن سر زمین
با خاک افغانستان یا پاکستان یا بنگلادش برای من فرقی ندارد من ایرانم را با عطر گلهای یاس و نرگس شیرازش باینجا آورده ام بوی گل های لاله عباسی هنوز درمشام جانم نشسته ورگهایمرا میلرزاند ، در مسیر راهم درختان شمشاد ویاس ها وگلهای کاغذی با عطر وبوی خود مرا مست میکنند ، چه احتیاجی به هوای آلوده به مواد افیونی آن سر زمین و بوی گند دروغ های آنان دارم .
پایان
ثریا / اسپانیا / 18 نوامبر 2017 میلادی ............