و.... این آسمان امروز ماست !
میان دو پرده ، یک اینترلود ، میان دو تمیزی وخاک روبه هارا بیرون ریختن ، در کنار چمدانهای همیشه بسته ، و پرده های همیشه افتاده از فشار باد و مدفوع پرندگان هوایی و دریایی و کبوتران ، گویا مرا با " حرم " اشتباه گرفته اند !! مینویسم .
همان نقشی را که چهل سال است بازی کرده ام و میدانم تا پایان عمر در همین نقش باقی خواهم ماند ، در کنار پاره پوره ها و آشغالهایی بنام لوازم زندگی وهستی ؟! .
اطاقی دارم برای خواب / حمامی دارم برای شستشو و توالتی برای تخلیه ، باقی آنها زائد میباشند ، زیادی است من گاهی پیام هایی غیر از تعارفات احمقانه بطور جدی ورسمی نیز دریافت میکنم و همه آنها را یکسره به دست دلیت میسپارم حتی تیترها را نیز نمیخوانم اما امروز جوانی برایم نامه ای نوشت ، ومرا بعنوان یک انسان سالخورده که هنوز دل درهوای عشق دارم ستود!! نه ! ابدا ناراحت نشدم و غمگین هم نشدم ، درست بود این درست ترین گفتاری بود که تا به امروز از کسی شنیده بودم ، او نه بعنوان یک بیدادگر و یا یک توهین بلکه بعنوان یک ستایشگر مرا درمبارزه ام تشویق میکرد ! کدام مبارزه ؟ من هیچگاه میلی به مبارزه بر علیه کسی نداشته ام از جوانی احساسم بمن کمک میکرد و انسانها را بو میکشیدم و میفهمیدم کجا باید بایستم . بیشتر یاران و دوستان من در میان اقلیتها و یا خارجیان مقیم ایران بودند ، در خانه هایشان خبری از فرشهای گرانبها و مبلمان چندین ملیونی نبود اما بوی خوش اشتها انگیزی همیشه از آشپرخانه آنها به مشام میرسید ، میز لیکورهای رنگ و وارنگ وکیک ای خوشمزه ایکه درون فر همیشه آماده داشتند ،وبوی خوش یک رنگی ها ، چقدر در آنجا در زیر آفتاب زمستانی در کنار بخاری گرم و مهربانی آنها من شا د بودم .
آنها نیز چمدانهایشان همیشه بسته بود و در انتظار برگشت به سر زمین پدریشان و خاک خودشان فرق من با آنها این است که من دیگر سر زمینی ندارم وامید بازگشتی را هم در دل نمیپرورانم ، اما چمدانهایم همیشه بسته اند .
نسلی آمد و رفت نسلی نابود شد جنگی در گرفت و در انتظار جنگهای دیگری باید باشیم دیگر آن حلاوت و سلامت روح نواز از میان ما و دنیا رخت بر بست در این زمان است که باید دل به رویا سپرد .
من همیشه وجدانم را به طلب کشیده ام و درکنارش زیسته ام معدود افراد مومنی اگر مرا نمیبخشند من هنوز نقشه ها ونوشته های زیادی از آنها درون صندوقخانه دارم یادداشتهایی که برایم فرستادند درباره خاطرات شخصی و یانوشته هایم .
همه پراکنده ایم در سر تا سر دنیا مومنین وفادار جایشان درحال حاضر محکم است اما آنها روی بادبادکها نشسته و تاب میخورند وفاداریشان به همان اندازه وفاداری به رژیم قبلی بوده است ، آنها خارج از آن ایمانشان وجود ندارند انسانهایی آرمان زده که از سقوط روحشان بیخبرند واز ضایع شدن عمرشان آنها صداهای خود را در برهوت میفرستند برای کسی که نمیدانند کیست و کجاست اما من آوازم را برای کسی میفرستم که میدانم در قلبم ساکن است و چه بسا درسینه هزاران مردم دیگر نیز زنده باشد وانها را یاری بدهد .
من ایمانم را " پاس" میدارم به همراه پاکترین نیت ها و بدور ازهر آلودگیها میل ندارم با قوانین آنها همراه شوم و یا خودم را بازی بدهم ، چه بسا شما مرا مانند یکی از آن هنرمندان " وهم آلود" بنگرید که معتقد است هنر به سیاست ربطی ندارد امروز میبینم که همه هنرمندان بخاطر آلودگی هنرشان با سیاست دچار چه سرنوشت شومی شده اند از ترس تباهی خودشان و آثارشان تن به همه حقارتها میدهند در تماس با اشخاص بیرحم میل دارند در برج عاج زندگی کنند آنکه دیروز در میان ما در برج خود میزیست او نیز از تباهی افکارش بیم داشت. امروز نامش پر آوازه است .
من هیچگاه صدایم را بلند نخواهم کرد و آوازی سر نخواهم داد . مسئولیت همه را خود به عهده گرفته ام در قبال روح انسانی و پاهای هرکز خطا نکرده و دستانی پاک. عمرتان طولانی مهرتان پایدار.
پایان
ثریا ایرانمنش .» لب پرچین « . اسپانیا / 19/11/2017 میلادی /.