دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند
گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند .......حافظ
---------
آه توهم مانند من بودی ، غریبی در بدر و آ واره درمیان و جمع و خالی آز جمع ، چه دنیا ی وحشتناکی شده است و چه فضای آلوده و کثیفی ؟ و چگونه همه در این کثافت میغلطند و میلغزند و میروند بی هیچ وزنی ، همه در پروازند ! همه برنامه ها را بسته ام از فضای مجازی بیزارم حال تهوع گرفته ام عقده های جنسی و روحی را در همانجا خالی میکنند ، من دردها را با تمام وجودم در زندگیی چند ساله ای که درمیان آن جمع و در وطن داشتم احساس کردم ، مجبور بودم کار بکنم و تحصیل بکنم و در طول این کارهای متفرقه ای که انجام میدادم با کسانی روبرو میشدم که از دیدنشان حالم بهم میخورد کار را رها میکردم بیمارستان ، مطب ، دفتر شرکت مقاطعه کاری ، فروشگاه ، مقام معظم ریاست همه را دیدم که مردمان تو خالی و تهی مغز و کثیفی هستند ، شاعرانی به نرخ روز نان میخوردند و نویسندگان با مزد قلم میزدند و خوانندگان در بسترها میغلطیدند برای یک تکه جواهر ....همه را با تمامی وجودم احساس کردم ، شب گذشته برنامه ای دیدم مربوط بود به مرحوم "هایده "واقعا تنها صدایی بود که در دلهای ماندگار شد و تنها زنی بود که با تمام وجودش به شاه عشق میورزید وبا تمام وجودش عاشق بود و چه زود خودش را از دست این دلالان که امروز اشک تمساح میریزند خلاص کرد با می و مواد خود را کشت خودش خودش را کشت و چقدر برایش گریستم او برعکس خواهر کوچکترش بود او با دل میخواند و اگر خوشحال بود با نرمی و لطافت و عشوه های ظریفی این خوشحالی را نشان میداد همه را گذاشت و رفت .
من تنها یکبار او را از نزدیک در خانه خودمان دیدم و واقعا دلم میخواست سر به سجده میگذاشتم در مقابل افتادگی او .
امروز را ول کن مردم امروز دیگر نمیتوان نام " مردم : بر آنها نها د جانورانی از گوشه و کنار ایران گریخته و تخم ریزی کرده اند نباید از این جانوران نامی برد .
شب گذشته تلفنی با پسرم صحبت میکردیم او حرف بسیار زیبایی زد که باید آنرا نوشت وبر دیوار ها آویخت ، او گفت :
ایران مانند یک اطاق متروک لبریز از جانور و دیوانه ها بود " پهلوی ها " آمدند این اطاق را رنگ آمیزی کردند آنرا از نو ساختند اما فراموش کردند که آنرا ضد عفونی کنند جانوران در همانجا رخنه کردند و پی را ویران کرده و دیوارها فرو ریختند >
راست گفت ، من در متن جامعه بودم ، بیخود نبود ناگهان چمدانم را بستم و راهی فرنگ شدم درد غربت را بجان خریدم تا از متلک و فحاشی ها و نیش و طعنه ها ی آن مردم نو کیسه رها شوم و جان بدر برم .
دربین آن مردم یکنوع دیکتاتوری شخصی نیز وجود دارد ، باید هم عقیده او باشی در غیر اینصورت بیرون ازفضای محترم و رنگ آمیزی شده آنها هستی انسانیت را درمرحله آخر گذاشته اند ، دردهایت را باید قورت بدهی ، تجاوزاتی که بتو شده باید نهان کنی ، هستی ترا که به یغما برده اند ( چون یک زن ) بوده ای باید در باره اش سکوت کنی ، و جیره خوار آنها شوی.
امروز من برنامه یا بقول خودش کلیپ همان پیر خراسانی پس مانده آن پیر منفور را که حتی نامش بر تنم لرزه میاندازد ، گوش میدادم بیست وپنج دقیقه از این برنامه صرف فحاشی به یک جوان بدبخت بود که در گوشه ای نشسته و دارد نان خودش را میخورد وسپس افاضه فرمودند که دو قشر طرفدار آن جوانند ، جوانان بیشعور و دوشیزگان بالای هفتاد !! من نمیدانم چه قدرتی باو اجازه داده است که بنشیند و به همه فحاشی کند ، آب بینی اش سرازیر باید قرصش را یخورد واقعا احساس کردم که بو گرفته ام و برنامه اش را تعطیل میکنم خوشبختانه روی یوتیوپ من تنها موسیقی کلاسیک و موسیقی های دلخواهم میباشد گاهی هم فیلم های قدیمی حال صبح با آنکه همه را بسته ام دیدم مانند مورچه خط خط روی تابلتم نشسته اند باید همه وقتم صرف پاک نمودن وتمیز کردن تابلت بگذرد، دیگر بخودم لعنت فرستادم که به دنبال برنامه های آنها نروم ،
فسیلهای تاریخ ، حال همه تاریخ نگار شده اند دیدن آنها انسانرا بیاد گورستانهای میاندازد . همین حزب شما بود که به دست بوس آن دیو روسیاه رفت همین شما آقایان مصدق الهی ها .مومنین آن روزگار .
اوف .... حالم بهم خورد واقعا حالم بهم خورد درطول این چند سال یک بار ندیدم برنامه ریزی از دیگری تعریف کند همه به دنبال پول میباشند .
حضرت ولایتعهدی به طرفداران پر وپاقرص خود فرموده اند برای کمک به زلزله زدگان بیچاره به مرکز خیره فلان که زیر نظرمن اداره میشود کمکهایتان را بفرستید !!! خوب مخارج باید تامین شود و طرفدارن دیگری را باید خرید .پول به چه دردآن مردم بدبخت میخورد در حالیکه حتی یک پتوی ناقابل کهنه ندارند روی خود بیاندازند ؟! و اگر هم بخواهی حرفی در این باره بزنی سگهایشان ترا پاره پاره میکنند سگهایی از نوع وحشی خانه زاد که نسلهایشان اول لاشخور و سپس تبدیل به گرگ وحال سگ نگهبان شده اند .
متاسفانه من پشتوانه ای ندارم مادری نیمه زرتشتی و نیمه مسلمان ، پدری لا مذهب ، و خودم گم شده میان عقل و منطق و شعور و"جدی" که سرش را بخاطر حرف زدن زیادی از دست داد وحال تازه دارند کم کم وآهسته آهسته کلمات اورا نشخوار میکنند آنهم قشری تازه ونو بنیاد ( وچقدر باید از آن مرد بزرگوار که هنوز زنده است وعمری طولانی دارد سپاسگذار باشم وآرزو کنم عمرش طولانی تر شود که کتابهای او را برای من فرستاد و گفت این کتب باید به نزد باز مانده آن مرد بزرگ باشد ).........
حال برای رفع اوقات تنهاییم دست به دامن این جانوران دراز کرده ام که مانند عقرب جرار مرا میگزند ، من بسیار ساده مینویسم اما ساده فکر نمیکنم افکار م در پنهانی ترین زوایای وجودم در امان است آنها را به رایگان دراختیار این جماعت نمیگذارم همه درهما ن دفترچه ها پنهانند ، قلم فراوان و کاغذ ارزان بهتر است ازاینترنت گران است که من صرف این اراذل اوباش بکنم . پایان /
اسپانیا /ثریا ایرانمنش » لب پرچین « / 22/11/ 2017 میلادی /...