چهارشنبه، آبان ۱۰، ۱۳۹۶

بی نام وبی نشان

امروز عکسی روی فضای مجازی  که بین بچه ها رد و بدل میشد از "گور" او دیدم ، روز گذشته بچه ها ( البته دختران) ! برای دیدار او بگورستان شهر رفتند وعکسی را یادگار گرفتند !  یک سنگ خالی سفید بی نام و نشان با چند گل پلاستیکی دریک گلدان  حقیر آنروز که او را بخاک سپردیم روی سنگ سفید مرمر  با خطی طلایی نام و فامیل و تاریخ تولد و مرگ او را دادم حک کردند برای حفظ آبرو واین سنگ بقیمت فروش یکی از فرشهای زیر پایم تمام شده بود یک فرش ابریشمی نایین " اصفهان " که برای یادگاری  با خود آورده بودم .او چیزی از خودش برای ما نگذاشت تنها ، نام فامیلش را که خوشبختانه آنهم زیر بقیه فامیلها فراموش شد  ........
.
چه بجا ماند از تو ؟ همه لباسهای مارک دار و کراوتهای فلان را درون یک چمدان کردم وبه یک موسسه خیریه بخشیدم تنها ساعت را برای پسرم گذاشتم او هم آنرا بگوشه ای پرتا ب کرد و کیف سامسونت با قفل رمزدار که درون آن  عکسهای مترست پنهان بودند و چند دسته چک که دیگر حسابی در آن بانک نبود حساب را بسته بودی .

به دنبال هیچ بانکی نرفتم و از هیچ بانکی سئوال نکردم چرا که میدانستم پولها از جرسی به امریکا رفته اند تا آن مترس به همراه  پسرش آسوده زندگی کنند ( همسر برادر زاده ات ) که تنها بیست و دو سال داشت وتو پنجاه و چند ساله  بودی !! که لنگان لنگان و تلو تلو خوران خودت را میکشیدی آن زن طلاق گرفت و بخاطر پولهایت در بغل تو خوابید  دیگر  از او خبری ندارم .

امروز چی از تو بجای مانده ؟ دو سال دیگر هم باید جعبه استخوانها پوسیده ترا بیرون بیاوریم و به دست آتش بسپاریم چرا که دیگر نه فرشی بر جای مانده و نه پولی که بتوانیم اجاره آن گور را بدهیم .

در طی این بیست ونه سال که از مرگ تو رفته تنها یک یا دوبار به دیدارت  آمدم آنهم از دور نگاهی بتو انداختم تا شاید شرم را در گوشه ای از آن سنگ ببینم .
امروز طبیعت همه چیز را بر باد داده نه نامی نه فامیلی و نه تاریخی از موجودیت تو .حال بقیه میل دارند دوباره با مرکب سیاه نام ترا روی آن بنویسند ! 
آه بیچاره آیا در آن زمان هیچ بفکر مردن خود بودی ؟ دیکتاتورها هم با شانس وبی شانس میمیرند بعضی ها مانند قهرمان رویای تو هیتلر با آن وضع فجیع خودکشی میکند بعضی ها هم مانند امام [اره ]شده در مکانی با انهمه  جلال و جبروت بخاک میرود و تازه معلوم نیست چند سال دیگر بمبی آنرا منفجر نکند .

بیست و نه سال تنها خون خوردم میل ندارم مانند زنان عامی و بیسواد بنشینم و غصه هایم را بنویسم ، مهم نیست چگونه توانستم بچه هارا جمع کنم  به دانشگته بفرستم زن بدهم وبه خانه شوهر بفرستم چه بسا اگر تو بود  نه آن پسر به دانشگاه میرفت و نه آن دختران صاحب همسری میشدند تو آبرویی برای کسی باقی نمیگذاشتی 

، یک بیمار روانی  ، یک آنارشیست ، یک الکلی ، یک معتاد به تریاک ویک دزد ویک دروغگو همه آنچه را  که خوبان دارند در تو جمع بود تنها نان هیکل و قیافه اترا  میخوردی ، در جایی که میبایست ساکت مینشستی و در حاییکه لازم بود مرا خورد کنی دهانت را باز میکردی اما من سکوت میکردم نه تحصیلات عالی  داشتی  و نه حتی پایت به هیچ دانشگاهی باز شده بود تنها یک دانشکده رفته بودی آنهم دانشکده " لاتهای عرق خور " چند نفری نیز دور خودت جمع کرده بودی مثلا از تو حمایت کنند یک نفر آدم حسابی در زندگیت نبود یک دوست یک همراه هیچکس خبردار نشد که چگونه بیمار شدی و چگونه از دنیا رفتی تنها یک آگهی بلند بالا در روزی نامه های ایران آنهم برای حفظ آبروی " فامیل !!!!!!! " به چا پ رسید همین و تمام شد .

اما من اینجا دفتری گذاشتم و کسانیکه به دیدارم  آمدند دفتر را امضاء کردند به آنها شام دادم اما هیچ غمگین نبودم ، تازه از بند رها کشته بودم ، چند سالم بود؟ خیلی جوان ، و سیل خواستگاران سرازیر شد اما در خانه را بستم و نشستم پشت چرخ خیاطی امروز گردنم د ر تنم فرو رفته و پشتم کمی خمیدگی پیدا کرده و چشمانم کمتر میتوانند بدون عینک ببیند مهم نیست سرافرازم .خیلی هم سر افرازم هرچه را هم متعلق بتو بود بخشیدم حتی پالتوی پوست را دیگر چیزی پیش من نداری که  به دنیالش بیایی آخرین تکه همان فرش بود .
 پسرم روزی بمن گفت که بخاطر تو به دانشگاه میروم ،  کتابی را که به دست چاپ داد در باره علم تکنو لوژی امروز بمن و همسرش و بچه هایش هدیه کرد  ، همین برایم کافی است ، نامی از تو در بین نیست . 

راستی  یادم رفت بنویسم آن ده پهلوی را که به آن خواننده کلاه گیسی داده بودی بر گردنش دیدم !!!!!در میان عکسهای هنرمندان!!! قدیمی ؟! چقدر باید انسان پست باشد با چنین زنی به بستر برود . /پایان   روزی نامه ! ثریا / اسپانیا /
اول نوامبر 2017 میلادی" روز اموات" .......