جمعه، مهر ۲۸، ۱۳۹۶

عطار وفلسفه او

امروز در میان کتابهای بهم ریخته و بهم فشرده ام چشمم به دیوان شیخ فرید الدین  عطار افتاد که خوشبختانه در سفر اخیرم توانستم آنرا درون  کیفم جای بدهم  بقیه نمیدانم کجا هستند .

من در بین اشعار او حس وطن پرستی را بیشتر احساس کردم تا یکتا پرستی و غیره .، او از زال و گم شدن فرزندش بیشتر سخن گفته تا از ابراهیم و اسحق !

باز کن چشم  وببین  کز پی نشانی درجهان 
نور با آب سیه  از یک مکان آید پدید

عطار  با این مرحله  نخستین  برخورد انسان را با اضداد درونیش در میابد و از بیخبری انسان از خدای درونش حکایت میکند  هر ایرانی   که با او آشنا  بوده / بارها  فلسفه و اشعار او را مرور کرده است .

نقطه ایست در جانم  هردو  کوم گردویی / من بگرد آن نقطه  دایما  چو پرگارم 
بسکه  همچو پرگاری  گرد  پا و سر  بگشتم /  چون نیافت  آن نقطه  محو کرد پندارم 
چون نماند  پنداری من بماندم ، بی من / نیست  آگهی  زانکه  ذزه ای ز عطارم

جستجو ، مانند حرکت پیرامون  گشتن پرگار  به دور نقطه ای است که درمیان  جان در تاریکی است  و هیچکس به آن نمیرسد  و همیشه انسان محو در همین پندارها ی پیرامون خویش است   و زمانی که هیچ فکری نماند انسان دور خود میچرخد تا خود را بجوید  تا آن "من" را  بدا بحال کسی که بی " خود و من" " باشد واین همان حقیقتی است  که انسان از آن بیخبر است .

هر انسانی  به هیچ سبب   همچنان در جستجو ست ،  نه بزای آنکه چیزی را در گذشته می دانسته و فراموش کرده است  مسئله انسان  مسئله معرفت  او نیست  که فراموش کر دن چند یا یک دانسته  باشد بلکه مسئله  انسان خودش و گم کردن خودش میباشد .

ما امروز در  جمع اضداد گم شده ایم ، از این خیابان به آن خیابان میرویم ، دنبال چیز هستیم که نمیدانیم چیست و نمیدانیم که خود ما  هستیم که گم شده ایم  یا ما را گم کرده اند ،  ما در هر حالی که باشیم  احساس میکنیم  که  آن حال اضداد را گم کرده ایم 
بسوی عارف میرویم ، بسوی ناصح میرویم ، بسوی جوکی ریاضت کش میرویم ، بسوی دین و مذهب میرویم بسوی نذورات میرویم بسوی کعبه میرویم .

ای دل از دریا ، چرا تنها شدی  /  ازچنان دریا کسی تنها شود ؟
هر که دور افتد  ز جایی ، از طلب /  میدود تا  زودتر آنجا شود
ماهی از دریا چون به خشکی اوفتند /  می تپد  تا چون سوی دریا شود

زندگی  همیشه از نو زاده شدن است  آنکه در انتظار روز رستاخیز نشسته مرده ای بیش نیست  واین مردگانند که در انتظار آن روز نشسته اند تا دوباره زنده شوند .

ما که دور از اصل خویشیم باید خود را بیابیم ،  نه آنکه منجمد و سخت  و سرد و خشک بنشینم و فرمایش بفرماییم  ما باید به دنبال خودمان باشیم و خودمان را از نو زنده کنیم .
ما که بودیم  ؟ کجا بودیم و امروز کی هستیم ؟

عشق بالای کفر و دین دیدم  / بی نشان از شک و یقین دیدم
کفر و دین و شک و یقین گر هست / همه با عقل همنشین دیدم
چون  گذشتم  ز عشق  و صد عالم /  چون بگویم  که کفر و دین دیدم
هر چه هستند  ،  بند راه وجودند / سد  اسکندری من این دیدم
البته زمانی که در کمبریج بسر میبردم مرحوم تقی تفضلی عطار را تفسیر کرد و به دست چاپ داد البنه گویا " منطق الطیر" عطار بود که بیشتر به مذاق آن ملای مکلا خوش آمده بود ..نفهمیدم آیا فروشی داشت یا در کتابخانه کینگ کالج  کمبریج مدفون شد .
چندان در خور من نیست که درباره این بزرگ مرد والا منش سخن بگویم اما او را مبرا از هر وابستگی های ساختگی روز دیدم .پایان 
ثریا / اسپانیا / جمعه 20 اگتبر 017 میلادی ..