شنبه، شهریور ۲۵، ۱۳۹۶

نیچه و......کودکان

با تو میکشد ، گهی  دلم بمهر 
ای گسسته  هر زمان  زمن به قهر 
با تو میتپد دلم  به کوچه خیال 
بی تو میرمد  دلم  ز خانه های شهر ........هنرمندی
--------

 میل دارم رها کنم وهمه چیز را بفراموشی بسپارم ، اما کمتر امکان آین را پیدا میکنم که  ، بی تفاوت بنشینم و تماشا کنم  و دراین بیهوده کوچه های مجازی  که تنها مردان جوابگویم میباشند  واین مردان بخاطر وارستگی  مردانه شان و صفای روحشان خود را در میان یک حقیقت بیرحم حفظ میکنند  ،  کمتر دشمنی میکنند ،  نمیتوان به آنها تهمت زد ، غیر از چند بچه بینوا که دستمزدی میگیرند مرگ بر و مرده باد وزنده باد میگویند بستگی به مقداری وجهی دارد که در کف آنها میگذارند .

وآ ن خوک بچه ها و یا ماده گاو هایی که سر به آخور " نیچه " برده منکر همه چیز حتی انسانیت بشر شده اند .

ایکاش دیدگانی ژرف داشتند و این دیدگان  از درون هستی شان بیرون میزد نه از طریق کپی برداری  آنها  خود و دیگران را در غرقاب اندیشه های آلوده شان گم میکنند  دارند پوست میاندازند  پوست انداختن جوانی  با پوست انداختن دوران پیری فرق دارد هنوز شکل نگر فته اند  هنوز استخوان بندی هایشان محکم نشده است  دارند  خورد میشوند  درهم میشکنند  و هر ساعت به دنبال ماجرای  تازه ای میباشند  ، ماجراهایی با برق اندیشه پدرانشان که روح " دایی جان ناپلئونی " خود را ترک نکرده اند درکنار  منقل و سجاده و تسبیح هنوز در انتظار خروش یک معجزه آنهم از طرف بیگانه هستند ، چرا باید دیگران ما را حمایت کنند 

دوستان دیرین کم کم فاصله شان از هم دور میشود بجای آنکه نزدیکتر  شوند ، پول همه چیز را خراب میکند ویران میسازد ،  
و آن پری نیکوکار در شمایل فلورانس نایتنگل  چهل سال سرگردانی  مارا درجنکل میبیند و میخندد ، او رویاهایش را لبریز ساخته  فصلها را بخوبی میشناسد .. 

امروز یک کامنت روی صفحه یکی از این آبگیرهای مجازی دیدم که نقشه سرزمین مارا نقاشی کرده و در میان آن نوشته بود :
برای کمک به مردم ناتوان فلسطین ، سوریه ، عراق ، لبنان، قطر، این سر زمین بفروش میرسد .

داغی بود که بر سینه ام نشست گمان نکنم هیچ انسان وطن پرستی از دیدن آن سینه اش به آتش نیفتد ، و آن صندوق و آن گنجیه اسرار که چهل سال است ساکت و مغموم درگوشه ای نشسته و لبهایش را بهم دوخته است لب از لب تکان نمیدهد تنها سایه اش را به روی همه رسانه ها انداخته ، باید حرمت این صندوق را نگاهداشت تا روزیکه بپوسد.


یک رندی در یکی از شهرستانها  هامبرگری درست کرده که مرکب از زده تخم مرغهای کبک های پرورشی وجوانه گندم و گوشت ؟! با سس خردل و غیره به مبلغ چهارصد و چهل هزار تومان میفروشد ، امریکایی است !!  نامش را لاکچری !!! گذاشته ( آه که حالم را بهم میزند ) در یکی از شهرکهای مجازی نوشتم چیز مهمی نیست در اینجا ما یک خوشه انگور کوچک را بمبلغ دویست و هشتاد هزار تومان  میخریم ، تازه میفهمیم  غوره ایست که به کمک هورمون انگور شده است ما داریم  شبه غذا میخوریم وبی تفاوت راه میرویم ،  با حقوق بازنشستگیمان !!اما آن گنجینه  اسرار هنوز در دل همه مد سازان وبیزنس من ها وسایرین  جای دارد !!!!!؟. او از ان تحفه های سرنوشت است که سرنوشت همیشه و همه جا با او همراه  بوده و حمایتش کرده است .ث
پایان 
ثریا ایرانمنش .» لب پرچین » / اسپانیا / 16/09/ 207 میلادی /...