جمعه، شهریور ۲۴، ۱۳۹۶

تا بدان ، داغ سینه ام

عاقبت کار محمود بود در این راه 
گر سر برود در سر سودای ایازم........." حافظ"
--------
شب گذشته او را بخواب دیدم ،  بزرگتر از جثه طبیعی خودش بنظر میرسید ، من در درون تختخوابم بودم واو گرد من میچرخید و منتظر کسی بود ،  سپس رفت ، تازه بیدار شده بودم تا با او حرف بزنم ، اما  او رفته بود .

او از آن نوع آدمهایی بود که با دست خود سرنوشت خود را ساخت  از آن سر نوشتهای خوشبخت  که نصیبش شد وانصافا سرنوشت نیز با او سر لطف را داشت  برایش همه چیز آماده بود  همه چیز مهیا ، هم زیبایی روی را داشت وهم زیبایی روح را  بی آنکه هیچ ابتذالی در کارش باشد ، تحصیل کرده ، موفق ، بهمراه دوستان خوب و شریفش و عاشق سعدی بود .
هوش بالای او و زیرکی اش  و همه اعمال پاک او ا وراتا سر حد یک فرد عالی در آن زمان رسانیده بود.

بعضی از انسانها  هنگامیکه  به تنگنا میافتند  دست به یاری دیگران میزنند  وبه دنبال کارهای نیکو کاری میروند  اما این امر چندان طولانی نیست  ،  سرنوشت با تمام و کمال با او سر لطف و مهربانی داشت . افسوس که خیلی زود از این دنیا رفت و چه آرام .

کتابی را که دردست خواندن دارم  تقریبا مرا کلافه کرده است ، از یک نویسنده معروف فرانسوی و المانی تبار است ، گویا قهرمان داستان وجود خارجی داشته است  اما آنچنان پیچ وخم باین  داستان داده وآ نقدر قهرمان وارد کرد ه و آنچنان در توصیف چهره و رفتا ر واحساسات  قهرمانان داد سخن داده که اصل و رشته داستان از دست انسان بیرون میرود و نمیداند کجای کار است واین آدمهای غریبه چه کسانی هستند .؟!

گویا در گذشته نویسندگا برای هر برگی که مینوشتند و در پاورقی های روزنامه ها میگذاشتند وجهی دریافت میداشتند هرچه این داستان طولانی تر ، بهتر .
 دائم باید  برگردم و ببینم که این شخص مثلا چه نسبتی با قهرمان داستان داشته و یا خواهد داشت کلمات نیمی فرانسوی ، نیم عبری ، نیم آن لاتین ، که معنای آنرا در زیر نویسها آورده است . کمی خسته ام کرده اما چیز زیادی باقی نمانده بهتر از آن است که بنشینم و یوتیوپها  ویا فیلمهای لوس آنجلسی را نگاه کنم ویاد بگیرم که چگونه میتوان فحاش بود ، چگونه میتوان فریب داد و چگونه میتوان  خود فروشی کرد مهم نیست زن باشی یا مرد جوان باش یا پیر بازار خودفروشان رواج دارد و بازار فریب دهندگان .
حال این آدمهای امروز را که نیمی آز آنها متعلق به گذشته بودند ، با آن انسانهای شریفی که من با آنها سر و کار داشتم مقایسه میکنم ، ببین تفاوت ره از کجا تا به کجاست ، تازه خود را و درون خود را به نمایش گذارده اند و جوانان هم که تنها یاد گرفته اند مشتها را گره کنند و از پایین تنه هایشان کمک بگیرند .

شب گذشت در خواب چقدر خوشحال بودم که برگشته میل داشتم برایش همه چیز را بگویم اما خیلی زود رفت او را صدا کردند صدای یک زن ویک مرد .
بیاد سفر شیراز افتادم که باهم رفته بودیم ، بیاد آن شقایق های سرخ کنار جاده ، بیاد رقص " گروه بانی .ام " که چقدر رقصیدیم او نفس نفس میزد اما من همچنان مشغول رقص بودم .بیاد آن بطر شامپاین درون سطل یخ و میزهای  جداگانه ، چه زود همه رفتند و چه زود همه چیز تمام شد گویی یک خواب بود ، یک رویا بود و همه چیز ناگهان زیر و رو شد . ث
هان ، ای رهروی که شتابنده میروی 
 آهسته گام بردارد
انبوه  بوسه های پراکنده  چون نسیم 
هر سو به زیر پای تو فرسوده میشود 

من تک سوار  مرکب دیرینه خیال 
درهای هوی  گرم این بازار
یکدم به  غرب تاختم 
 از غروب شرق بی خیال
درمن چه زخمها که دهان باز کرده بود
در اندوه زمان 
؟؟
ثریا ایرانمنش » لب پرچین « /15/09/2017 میلادی /..