دخترم تاریخ را تکرار کرد
قصه غمها را بمن گفت
تا بخاطر بسپرم آن قصه را
چون به پایان عمرم رسید
باز گفت .
-------
صبح زود یکشنبه بود ، خسته از گرمای درون و بیرون و نخوابیدن ها سر میز صبحانه ، احساس کردم چیزی پای مرا گزید !
چه بود ؟ مار که نبود !! عقرب هم نبود ! "شاید میبود " مارمولکها در درون باغچه جولان میدهند ، کنار درخت خودروی داعش ـآن خار مغیلان ، پس چی بود ، اعتنایی نکردم اما خارش و سوزش و سپس ورم پا مرا کمی دچار نگرانی کرد ، اولین کاری کردم شیشه سرکه را روی پای خود خالی کردم ، سپس با الکل و ضد عفونیهای قوی آنرا مالش دادم ، خیر ورم بیشتر شد و رنگ پوست پایم نیز تغییر کرد ،
کجا بروم؟ به اورژانس روز تعطیلی که چند پسر ودختر تازه از دانشکده برون آمده مشغول هر وکر هستند ؟ بیمارستان ! نه تلفن را برداشتم تا به دخترم بگویم فریادش بلند شد که از دست این جاروی برقی ...... تلفن را قطع کردم .... بهترین کار این بود لگنی لبریز از آب ونمک کردم و پایم را درون آن گذاشتم ، کمی خنک شد ، کجا بروم ؟ به چه کسی زنگ بزنم ؟ به آن دکمه قرمر که فورا چند مرد قوی هیکل ویک آمبولانس میفرستند و اولین کاری که میکنند یک سرم به رگهای نازک تو وصل میکنند !!!
بهترین کار ، از دایه ام یاد گرفته بودم ، کمی زرد چوبه را خمیر کردم و روی پایم گذاشتم و نشستم به کتاب خواندن ، هرچه باید بشود ، میشود .......
نزدیک غروب دخترم زنگ زد با عذر خواهی که چی شده ؟؟ ماجرا را گفتم درجوابم گفت " چیزی نیست یک پشه به تازگی پیدا شده بنام تایگر موسکیتو !!!! عکسی از پایم گرفتم و برایش فرستادم و گفتم گمان نکنم آن جناب موسکیتو از نوع ببر به این پای کوچک حمله کرده باشد .
ناگهان تلفن زنگ زد که ماما باید برویم دکتر !!! گفتم دیگر دیراست بیست و چهار ساعت اگر زنده ماندم که حوب چیزی نیست ......
حال تهوع رهایم نمیکرد .
بیخود نبود آن زن سرایدار هرروز با یک سطل اب جوش و چند بطری رنگ و وارنگ پله هارا میشوید و یا ان خدمتکار پیشین من هرروز با آب جوش و بلیچ خانه را میشست که مرا دچار خفگی میکرد ......
امروز درکجا ایستاده ام واین کدام روح پلید بود که نقش خود را روی پای من انداخت هنوز جای نیش او معلوم است ، این خانه ها روی برکه های خشک شده و تالاپها وگورستانهای متروک بنا شده اند خانه های بساز و بفروش شرکتهای هلندی و دانمارکی که هریک را برای خود برداشته و اجاره میدهند معلوم است که از زیر خروارها خاک گندیده و کثافت جانوران سر بلند میکنند .
نمردم ، نه ! نمردم اما هنوز در این فکرم که چه جانوری مرا نیش زد همه جا را گشتم همه جا را شستم و ضد عفونی کردم تنها مورچه ها میهمانم بودند آنها را هم درون جعبهایی که برایشان گذاشتم دارند یک یک به سرای باقی میروند این نیش مورچه نبود !
اما گورستان آن سوی خیابان را که محل سوزاندن اجساد و نگهداری آنها درون گلدانهای دربسته و سالن بزرگی که برای میسا بنا کرده اند را چگونه از یاد ببرم آنهم وسط شهر کنار بزرگترین سوپر مارکت شهر ، اینها با مرده هایشان زندگی میکنند همه نوع جانوری را میخورند ، ابایی ندارند از خوردن هیچ جانوری و .......موجودی ......
امروز به آن ارواح پلید وآن جانورانی که ما آنهارا به چشم نمی بینیم اما آنها ما را می بینند ایمان آوردم ..... پای چیم هنوز متورم است و به سختی آنرا میکشم ، .........
نه دلم برای خودم نمیسوزد من از ازمونهای زیادی بیرون امده ام . این یکی تازه بود افتخار میکردم که خونم پاک است وهیچ حشره و جانوری به من نزدیک نخواهد شد !......... غیر از جانوران دو پا که این روزها ترس دارند و باید از آنها بنوعی فرار کرد .
نه ابدا دلم برای خودم نمیسوزد این زندگی را خودم انتخاب کردم اما نه در کنار یک گورستان متروک و روی تالاپهای خشک شده ، ظاهرشان چیز دیگری بود .پایان
» لب پرچین « / ثریا ایرانمنش / اسپانیا /25/07/207 میلادی /...