دوشنبه، مرداد ۰۹، ۱۳۹۶

یک چکامه

ساعت دو ی پس از ینمه شب بود که با اخطار ( او) بیدار شدم ، حوصله نداشتم اما میدانم در خواب داشتم فریاد میکشیدم با چه کسی مرافعه داشتم ؟ کلمات اقتدار و ایستادگی را مرتب زیر لب تکرار میکردم ، سعی کردم بخوابم اما نشد ، باید بیدار میشدم هجوم کلمات و گفته ها و شنیده ها داشت مغزم را منفجر میکرد ، آه....حال با این پک پوزه های اینها چه باید کرد ؟  اگر آن چند دست لباس و الندگ و دولنگ  وآ ن اندوخته را را از آنها بگیرند هیچ هستند ، هیچ ، " انقلاب " فواید زیادی دارد در آن زمان که شعرای متعهد مشتهایشان را گره میکردند و فریاد میزدند و در شبهای شعر انستیتوی گوته با کلمات غلیظ عربی و دعای ربانی اشعارشان را شروع میکردند  از همه شعر های آنها  خون بیرون میریخت ، به اشعار فروغ و سهراب سپهری اعتنایی نداشتند ، آنها زیادی احساساتی و مردمی بودند باید خون از هر کلمه میریخت و هنوز این خون ادامه دارد وعده ای از جریان وفوران  بودن همین خونها به مراد خود رسیده اند وبر کرسی و عرش اعلا تکیه داده اند و دیگر خدا را بنده نیستند ، آه در کسوت یک زن اشرافی رفتن چه لذتی دارد !! آنهم بدون سابقه و پشتوانه فامیلی یا خانوادگی ، علفهای خودرویی که ناگهان در کنار درختان قوی و ریشه دار سبز شدن و حال مشغول جویدن ریشه ها هستند 

اما من نشان دادم ، یک زن ایرانی یعنی چی ، نشان دادم  مادر یعنی چی و نشان دادم هنگامیکه از بالا به قعر دره نداری و فقر میافتی ایستادگی یعنی چی  نباید  خود و یا فرزندانم را به راههایی نابکاری بفرستم و آنها را مجبور کنم تا برایم پول بیاورند به آنها امکان دادم تا راه خودشان را بروند امروز افتخار میکنم که مرا بهترین مادر شوهر و بهترین  مادر زن و بهترین مادر بزرگ مینامند سیراب میشوم تشنه نیستم گرسنه هم نیستم  هنگامیکه فرود افتادم دانستم که باید از ماهیچه های ورزیده خود استفاده کنم ، کفشهای تی تیش مامانی را به کنار انداختم وبا پوتینهای کت و کلفت به راه افتادم ، بی انکه دستم را بسوی کسی دراز کنم ، در سر راهم خار مغیلان بودند که دامن مرا میگرفتند ، آوه از پک و پوزه های این مردم تازه به نوا رسیده چگونه خود را خلاص کنم ؟! احتیاجی نمی دیدم تا هر احمقی را بعنوان همسر و یا همراه در کنارم بگیرم ، اشتباهات زیادی  کردم اما این اشتباهات به کسی آزاری نرساند پر دل رحم بودم دانش درونیم و آن انرژی بی حسابی که در درونم شعله میکشید مرا به راه انداخت  باید با  این نودولتان که خر را داده و بجایش یابو گرفته اند بنوعی کنار میامدم هنوز نمیدانستم که " پول و دارایی " رکن اساسی یک انسان و چه بسا انسانیت !! را  تشکیل میدهد اگر چه یک یابو باشد این پولها غنیمتهایی بودند که از راههای نامربوط به دست آورده و حال نیمی از آنرا بباد داده اما هنوز در کسوت اشراف زاده ها قدم بر میداشتند مردم فریب میخوردند من در سکوت راه میرفتم نه زیر سایه کسی زیر حرارت جرئت خودم ، تنها یک فکر داشتم باید بنوعی زندگی را تامین کرد و آز آن پسر مردی ساخت و از آن دختر زنی با کمال و آراسته  حال با نگاهی تازه دروغ بزرگ زندگی را میدیدم  و درباره اخلاق انسانی !! که دیگران قضاوت میکردند میخندیدم  ، زن بودم وزن بودنم مصیبت بزرگی بود ، آنهم زنی جوان ، چه خوب شد که پا به سن گذاشتم .
ایستادم بی آنکه بگذارم پاهایم جلوی کسی به لرزه دربیایند  ، خوب خورده بودم و خوب چریده بودم در کودکی  و سپس نو جوانی بدی داشتم اما خودم را رهاندم  مانند یک سیلاب همه چیز را در هم شکستم و به جلو راندم و نشان دادم که یک زن از لحاظ  نیروهای درونی  بسی غنی تر است  و اگر به دامی در افتاد است که مرد بر سر راهش  نهاده اسیر است نباید از مقاومت چشم بپوشد باید مبارزه کند و من این کار را کردم .

روز گذشته در بین کتابهایم کتابی یافتم که مادر شوهر دخترم بعنوان هدیه تولدم بمن داده بود ، کتابی که در سال 1948 چاپ شده بود حاوی اشعار بزرگان قدیم با زبان فاخر انگلیسی  که من کمتر با ان آشنایی دارم تنها سه نفر را توانستم بشناسم امیلی دیکنسون ، و رودیارد کییلینگ وعجب آنکه دستخط جرج واشنگتن که اصل آن دریکی از دانشکده های  آکسفورد  محفوظ است نیز در این کتاب بچشم میخورد ، آن دوست نازنین گفت " 

این کتاب متعلق به مادرم میباشد و هیچکس غیر از تو لیاقت داشتن ـآنرا ندارد ، حال در این فکر بودم آنرا به نوه ام هدیه بدهم  او نیز مانند من مینویسد و خوشحال است در شهر ی زندگی میکند که جایگاه نویسندگان بزرگ است خوب مینویسد گاهی اشعاری هم میسراید عکاس خوبی است و نقاشی بی نظیر درمیان لباسهای گنده و ارزان  مانند الماسی میدرخشد اهمیتی به سر وضع خود نمیدهد میداند که زیبایی درونی و بیرونی او مانند خورشید همه جا را روشن میسازد  خوشحال شدم که دیدم اولین هدیه من که یک دفتر خاطرات روزانه بود کار خود را کرد و از سن هفت سالگی نوشت تا الان . 
تولد او و تولد من در یک روز است و من این کتاب را باو خواهم داد و راهی سفر خواهم شد ، ریاست عالیه بمن سه هفته تعطیلی داده است !! البته پیشنهاد کرده که میتوانم از طریق آی پاد هم  برایش چیزکی بفرستم اما ...من درتعطیلی هستم .همه شمارا به خدای خودم میسپارم خدایی مهربان عاری از هرگونه مکر و ریا و فریب است و خدایی آزاده  کار من این است  که نگذارم زبان فارسی تبدیل به زبان عربی شود ما هم مانند مصریان  هویت خود را ازدست بدهیم تا آنجا که میتوانم مینویسم اگر چه چرند باشد . پایان 
» لب پرچین « / ثریا ایرانمنش / اسپانیا / 31/07/2017 میلادی /...
-----------------------------------------------------------------------
این نوشته را به دوستی هدیه میدهم که مرتب به همسرش میگوید " من میل ندارم مانند "ثریا "شوم ، باید بنویسم " ثریا شدن کار هر کسی نیست خیل جرئت و شهامت و دلیری و از خود گذشتگی میخواهد که درشما آنها را نمی بینم . عمرتان دراز .......ثریا