این نامه را درسال 1343 برای همسرم نوشتم ، روی نوار هم ضبط کردم آما گویی یک تکه آهن را با یخ کوبیدم ، درجوابم گفت که :
من کج بار آمده ام اگر بخواهی مرا راست
کنی میشکنم ودیگر تمام شد ، راست میگفت یک علف خودرو که خودش بزرگ شده وحال کج وکوله وبیقواره نمیشد اورا درست با شاخه بهتری،
پیوند زد . راست میگفت ......
---------------
من همیشه ارزومند بودم ! ....این تیتر نامه است .
عزیزم ، من دیگرآن دختر بچه سابق نیستم ، بزرگ شده ام ، معذالک میبنی که هنوز خیلی مانده تا مانند تو ودیگران شوم ، نه همیشه همین خواهم ماند .
زمانی میگذرد که مرا به شک میاندازد وبا اینهمه میتوانم بگویم که ترا دوست داشته ام ، من میخواهم خودم باشم وهنوز چیزهایی مانده که احساس میکنم نیاز به گفتنشان دارم وزمانی میرسد که فکر میکنم پذیرفتن همه چیز بهتر است تا دست من از دامن تو کوتاه شود شاید از همه این حرفها گذشته عشق همین باشد که من از تو بغیر از خودت هیچ انتظاری ندارم .
(چه اشتبا ه بزرگی ) !
نه بهتر است نامه را همین جا تمام کنم وصفحاترا ببندم دیگر حوصله برهم زدن آن آش شلم وشورا وتلخ را ندارم نامه طولانی است ودردهایی که بعداز آن کشیدم همه چیزهارا حتی عشق را نیز خنثی میکند بنا براین باین نامه خاتمه میدهم ودرهمان دفترچه میماند او لیاقت نداشت وآدمی نبود که برایش از عشق وشوروحقیقت گفت او مغز ودین وایمانش را درالکل حل کرده بودوبا مواد افیوانی خودش را میساخت وقرصهایی مرموزی که خواهر زاده اش باو میداد تا سر پا بایستد .نه این نامه ونوشتن آن برای او غلط بود بنا براین در میان همان پرونده میماند .- نه خیلی چیز هارا نمیتوان نوشت --------
شعری از شادروان وزنده یاد نادر نادر پور /اینهم بمناسب فرار از زندان خانه وروبسوی غرب !
تو هر غروب نظر میکنی به خانه من / ،دریغ پنجره خاموش وخانه تاریک است
هنوز یاد مرا پشت شیشه میبینی / که از تو دور ولی با دل تو نزدیک است
هنوز پرده تکان میخورد ز بازی باد / ولی دریغ که درپشت پرده کسی نیست
در آن اجاق کهن آتشی نمیسوزد / در آن اطاق تنهای پر نمیزند مگسی
هنوز بر سر رف برگهای خشکیده / نشان آنهمه گلهای رفته بر باد است
هنوز روی زمین پاره عکسهای قدیم / گواه آن همه ایام رفته از یاد است
درخت پیچک ایوان ما رمیده زما / گشوده سوی درختان دور دست آغوش
ستاره ها همه درآب شیشه محبوسند / قناری هنوز در گوشه قفس خاموش
درون خانه ما ، گرمی نفس ها نیست / درون خانه ما مرگ آشناییهاست
درون خانه ما جشن دوستی ها نیست / درون خانه ما سردی جداییهاست
چه شد ، چگونه شد ای بی نشان کبوتر بخت / که خواب ما به سبکبالی سپیده گذشت
جهان کر است و من آن گنگ خواب دیده / چه ها که دردل این گنگ خواب دیده گذشت ........
نمیدانم ، شاید منهم اگر خودم را از دست میدادم ودر پیکر دیگری وشکل دیگری ودرپوست دیگری میرفتم امروز دراین کنج قفس تنهایی نبودم ویا شاید هم بودم سرنوشتم این بود من تمایلی به مال او نداشتم ووبر این گمان بودم که اگر عشقی درمیان نباشد ومن همچنان درکنارش باشم یکنوع خودفروشی است ومن از خودفروشی بیزار بوده وهستم ، شاید هم زیادی احمقم کسی چه میداند . دنیا از ازل واول بر روی خود فروشی وریا ودروغ بنا شده افسانه عشق قرنهاست که فراموش گشته عشق را باید تنها درمیان مساجد ومعابد وکلیسا ها یافت آنهم یک عشق مجازی به آدمهای مجازی ، باید بلد باشی خودت را بفروشی با قیمت بالایی هم بفروشی . پایان
ثریا ایرانمنش » لب پرچین » . اسپانیا / 29/05/ 2017 میلادی /.