پنجشنبه، اسفند ۰۵، ۱۳۹۵

غروب خدایان

در بخارا ، بنده صدر جهان 
متهم شد گشت از صدرش نهان

مدت ده سال سرگردان بگشت 
گه خراسان و گه قهستان وگه دشت......از " مثنوی مولانا "

از توهم   نا امید شدم ، دانستم که تو هم از " آنهایی" بودی وهستی وخواهی بود ، گاهی که خوب به چهره ات مینگرستم بیگناهی درآن دیده نمیشد بلکه نوعی رذالت پنهانی درگوشه چشمانت ودهانی که میل داشتی به آشتی باز شود نمایان میگشت  ، البته با دیگران هم آواز نشدم وترا " یک شارلاطان " نخواندم ، اما رویم را بسوی دیوار کردم ودیگر هیچگاه درپی قهرمانی نخواهم گشت ویا بت شکنی .
ما بت پرستیم ، پت پرستم ، بت پرست ، بت هارا انسانها باد ست خود میسازند ونفس خودرا درآنها میدمند   وسپس سر بسجده درپیشگاه آنان میگذارند .
ناگهان بنظرم رسید مانندآن زنان خاله زنک که درهرخانه ای را میرنند تا بگویند " فرزند آخر اقدس خانم متعلق به شوهرش نیست " !
نه بیشتر نتوانستم بتو ارزش بدهم .
این سر زمین همین است ، همین هم خواهد بود ، تا زمانیکه هر فرد به خودش نیاید وخودرا اصلاح نکند نخواهد توانست دست باصلاح یک جامعه بزند ، این دمل چرکین را ما روی آنرا ببا یک چسب  پوشانیده ایم اما از جای دیگری بوید تعفن آن بیرون میزند وجراحات وچرک سرازیر میشود 
مصاحبه گر ومصاحبه شونده تنها از کشتن وخون ریزی میگویند " میکشم خفه میکنم ! بلی این سرنوشت همه ماست درحال حاضر برادرکوچکتری در بالای سرمان هست که اینرنت آن تنها درمحدوه وقلرو سر زمینش میباشد وتنها بیست وچهار وبلاگ دارد که باید دروصف خدای بزرگشان بنویسند ماهی هفتاد تا هشتا د نفررا به جوخه اعدام میفرستند ، سر زمین ما هم الگوی تازه وخواهر بزرگ ناتنی وحرامزاده آن است .
در نوشتاری قبلیم نوشتم که هیچ میل ندارم به گذشته برگردم وبر نخواهم گشت اما فرق میان انسانها امروزی با دیروزی را خوب میدانم .

روزگاری من در سازمان نقشه برداری وجغرافیایی کشور زیر نظر تیمسار رزم آرا برادر مرحوم رزم آرا نخست وزیر هم دوره میدیدم وهم کار میکردم ، با آنکه هننوز سنی نداشتم اما هنگامیکه بر حسب تصادف با آن جنابان روسا برخورد میکردم وقرار بود از  یک دروارد شویم آنها عقب میرفتند وراه را برای من باز میکردند  ومن شرمنده سرم را پایین میاندختم ووارد میشدم ،  حرمت زن بودنرا داشتند حتی تیمسار وسرتیپ آن زمان که یکی از آنها نیز برادر زاده تقی زاده مرحوم بود  ، با آنکه من کارمند کوچک ویک نو آموز بودم اما آنها جلو جلو نمیرفتند ، نه !  باحترام من به عقب میایستادند .

حال چگونه میتوان آن مردانرا یافت ؟ وچگونه میتوان به آنها اداب ورسوم واحترام به زن را یاد داد امروز زن بمرحله یک لته ، یک کهنه ویک قاب دستمال درآمده که هرگاه آنرا احتیاج دارند مصرف میکنند وخیلی زود هم تاریخ مصرفش تمام میشود گرسنه وپا برهنه باید درکوچه ها روان باشد ویا تن بخود فروشی بدهد ، هیچ زنی فاحشه به دنیا نیامده ، حامعه از او فاحشه میسازد ، هیچ مردی آدمکش به دنیا نیامده خانوده وجامعه اورا میسازند وجامعه ما ساخته شده ازنوع این بردگان .
مرغکی اندر شکار کرم بود 
گربه فرصت یافت واورا در ربود
آکل وماکول  بود بیخبر
در شکار خود زصیادی دگر 
زانکه تو هم لقمه ای هم لقمه خوار
آکل وماکولی ایجان هشدار

د رهر زمان ها باید هشیار باشیم که ناگهان گرگی درانتظار ربودنمان نباشد ومارا به بیداگاه نکشاند وما ماکول نشویم . 
بامید پیروزی بیشتر تو در سر تاسر این دنیا ی لکاته .
پایان / ثریا ایرانمنش /" لب پرچین " / 23/02/2017 میلادی / اسپانیا .