امروز میتوانم با کمال شهامت بنویسم که ما هم با مردم خوزستان همراه وهمدل شدیم !!! عصر روز گذشته ناگهان هوا زرد شد مانند فیلم بنهورکه حضرت موسی برای فرعون از اسمان بلا خواست وناگهان هوا زرد شد وبیماری بجان مردم بیگناه افتاد اما فرعون همچنان سر مرو گنده برجایش نشسته بود ، هوای ما ناگهان روبه زردی رفت وامروز نم نم باران گل بر سر وروی همه بارید ! چی بود ؟ از کجا رسید ؟ از صحرا !! بادی شدید وزیدن گرفت وسپس گل بارید اتومبیلها همه کثیف رستورانها میزو صندلیهایشان مملو از آب گل آلود ومن نگران مبلهای سفیدم هستم دربالکن که اگر کمی باران لج کند وسرش باینسو بیاورد همه جا گل میشود چادر هارا باد شکسته وبالکن هویدا همه همسایه یکدیگر ار میبینیم !! واز حال هم باخبرمیشویم ! جایی هم در درون برای نگهداری مبلمان بالکن ندارم ! خوب مهم نیست از پوست بدن خودم که عزیز تر نیستند ، پوست منهم زخم دید مردم خوزستان هم زخم خوردند پیکر سر زمینم نیز با گل ولای ولجن مخلوط شد و......
حال باید از یکصد هزار ماهواره ایکه دور زمین بدبخت میچرخند واورا به دوار سر انداخته اند پرسید تا جاییکه زمین خواهرش را به کمک طلبید اما این ارازل واوباش روی زمین به خواهر او هم تجاوز خواهند کرد واورا نیز آسوده نخواهند گذاشت .
وای برما ، ووای براین دنیا ووای بر زندگی ننگین ما .
امروز دوستی روی یوتیوپ ودر محلی دیگر وروی تابلتم پیام فرستاد که بانو شما چگونه فریب خوردید فریب آن مرد کلاش را ؟
در جوابش نوشتم :
فریب نخوردم ، اورا بعنوان یک نویسنده قبول کردم کارهای سیاسی او بخود او واربابانش مربوط میشود ، دیدم برای ریاست جمهوری ان مملکت بد نیست ! ازخودشان میباشد در مدارس خودشان درس خواند فرزند خلف آنهاست اورا کاندیدا کردم !!
چندان جلو نرفتم ، واز او آن دوست نادیده سپاسگذاری کردم .
نه ، دیگر فریب نخواهم خورد حواسم جمع است فعلا هرچه را فرستاده پاک کردم باز هم بفرستد پاک میکنم همان یکی برای هفت پشت من کافی بود گمان بردم بچه بیچاره ایست که میتوان باو کمک کرد دیدم خیر ماری زهر آلود است وتا زهرش را نریزد ساکت نخواهد نشست ، چه خوب من چندان جوان نیستم والا کارم به جاهای باریکی میکشید !!!
سر انجام با خود گفتم ، بدرک ، بمن چه مربوط است من دراین گوشه آش خودمرا میخورم مگر روزیکه افتادم کسی دست مرا گرفت ؟ یک قاتل ، یک قاچاقچی ویک نامرد بعنون اینکه ریاست بیمارستانی را دارد مرا استخدام کرد اما او فاحشه خانه داشت وبیمارستانرا برای اشخاص ( محترم ) !! نگاه داشته بود فورا بی آتکه حقوقی بگیرم خودمرا کنار کشیدم ، برایم یک نامه سرتاسر فحش نوشت ! جوابش را ندادم دیدم بی ارزش است ، دیگران برایش خاویار میبردند موس موس میکردند اما من باو پشت کردم ، سپس برایم پیغام داد که :
کسانیکه دراین دنیا پول ندارند محکوم بمرگند وباید بمیرند ، بازهم جوابی باو ندادم .....ماجرا طولانی است تنها یک روز پیکر زرد وناتوانش را درهواپیما روی صندلی چرخدار دیدم ویک امبولانش که منتظرش بود ، خونسرد از جلویش رد شدم . .
من درپناه وحلقه ودستان کسی هستم که دیگران اورا نمیبینند . همین وبس .پایان / ثریا / اسپانیا / 23 فوریه /