نازنین دوستی از ایران در دو خط برایم نوشته بود :
فلک بمردم نادان دهد زمام مراد
تو اهل دانش وفضلی همین گناهت بس
بخوبی میدانم گناه بزرگی است ، آنهم درمیان مردمی که هنوز به پرده سیاه نادانی یکهزارو چهارصد ساله خویش چسپیده اند ، مردمی که به آنها گفتند ، خواندن خیام ، نظامی گنجوی ، وحافظ حرام است اگر میل داشتید پند وامثال سعدی را بخوانید .
بخوبی میدانم که چه گناه بزرگی است داشتن فضیلت .
در میان جوانان امروزی سر زمین من بیمن تکنو لوژی آنها همه چیز را فرا گرفته اند حتی از ما که ادعای فضل ودانش داریم جلو زده اند واین امید واری میدهد که چه بسا روزی خاک ما سرجایش بماند اگر چه ما برگهای پراکنده دراطراف دنیا زیر دست وپای اسبهای وحشی خورد میشویم .
باین این نتیجه رسیدم که طبیعت با فرزندان خوب خودش همراه است واگر عده ایرا میخورد از دوحال خارج نیست یا آنهارا خیلی دوست میدارد ویا بیزار است از آنچه که بوجود آورده است ناراضی است ، طبیعت پاک ، تمیز وارام است اگر کسی پشت باو بکند یعنی با ابلیس پیوند بسته است .
طبیعت همیشه با من همراه بوده است ومن این را بارها وبارها دیده ام ، اگر آن شب از صدای زنگ بیدارنمیشدم چه بسا درخواب خفه شده بودم ، مرا بیدار کرد که هی ، بلند شو واین لباس نکبتی را که از الیاف مصنوعی درست شده وبتو بعنوان کتان قالب کرده اند بیرون بیار ، جورابهایترا نیز از پاهایت بکش بیروم جلوی گردش خونت را گرفته است ومن پس از انجام همه این دستورات توانستم تا صبح راحت بخوابم .
طبیعت همیشه وقوع حادثه را قبل از اتفاق بمن میرساند جایی که نباید بروم یا حالم بد میشود یا زمین میخورم ویا پایم پیچ میخورد اما اگر من مانند یک بچه لج باز رفتم همان بر سرم میاید که امروز آمده مانند رفتن به لندن وخوردن به زمین وشکستن پا ودویاره پیچ خوردن وسه باره روی همان پا افتادن ، نه ، من لندن را دوست ندارم خاطرات دردآوری برایم تجدید میشود ،
خانواده تیمسارهای رنگ ووارنگ ، خانوادهای تازه به نو رسیده ناگهان درپوست حیوانات خودرا به نمایش میگذارند ، خانواده های دزد که پولهای سر زمین مرا برداشته ودرلندن صرف خرید املاک کردند وحال تریاک از سفارت میخرند ودود میکنند وبا اعضا سفارت دست درست هم دارند ، آواز ها ورقصهای چندش آور اوف نه میهمانیهای نمایشی !!!، نه ، من تنها بخاطر عزیزی رنج این سفررا برخود هموار میکنم بنا براین نباید بروم . ودیگر دور این سفررا خط کشیدم هیچگاه دیگر پایم به لندن نخواهد رسید روزی ادعا کردم اگر مردم مرا بسوازانید وخاکسترم را دررود تیمز بریزید ، اوف . چه غلطی کردم اگر درتوالت عمومی بریزند بیشتر خوشحالترم تا درآن گنداب لبریز از لاشه ها ومرده ها .
شب گذشته خوابها ی طلایی میدیدم شجریان را خواب دیدم آلان کجاست ؟ حالش چگونه است در رویای من بسیار زیبا وسر حال وداشت با من بحث میکرد سپس خانه اش را گم کرده بود ومن باو گفتم ما دریک هتل هستیم واطاق شماره پنج متعلق به شماست !
حال دراین فکرم که ما به کجا خواهیم رفت ؟
طیعت بمن میگوید هیچی چیز دیگر عوض شدنی نیست ، نه خانه ات ، نه مبلمان آن ونه حتی چیزهای ضروری بنا براین به آخر خط رسیده ام ودیگر توقعی هم ندارم همین زندان انفرادی با آمدن چند ملاقاتی یکساعته یا نیم ساعته برایم کافی است گاهی هم ملاقاتها نسبتا طولانی چند روزه دارم ! هیچ چیز را نمیتوانم عوض کنم اگر چه ساختمان برسرم فرود آید . طبیعت راهنمای خوبی است برای همه ما اگر درست به او گوش فرا دهیم وباو دل بسپاریم .
من آن ابر اندوهیگنم بی هیچ بارانی
نه اشکی بر زمین میبارم ونه برقله کوهی
من آن ستاره ام که که بر روی پیشانیم
گرد اندوه را مهر کرده اند
درحسرت آرزوی کوهساران ودمای صبحگاهی
وآن تاجی که آفتاب بر سرم مینهد
آه میکشم دیگر با هر سیمی
پیچ وتاب نمیخورم
درانتظار فردایم ، فردای بی فردا
پایان .
ثریا ایرانمنش " لب پرچین "
09/12/2016 میلادی/.
اسپانیا .