جمعه، آذر ۱۹، ۱۳۹۵

تاریخ مغشوش

کریسمس از راه میرسد ، با ساز ودهل وکلی زینت آلات رنگی درخت وچوب وشیشه وشمع ، " یلدای ما " زودتر میرسد آرام بیصدا وکسی نمیداند  که چرا ناگهان تولد حضرت عیسای از چهاردهم اکتبر به بیست و چهارم دسامبر یعنی  چند  روز بعد از یلدای ما تغییر یافت ، این را باید از محققین وتاریخدانان که هرروز کمتر میشوند وحوصله تاریخ نگاری را ندارند وامروز هر کسی به دلخواه خود میتواند ناریخی برای سرزمینش بیابد پرسید ،  مانند ما که ناگهان تبدیل شدیم به هجری بجای شمسی واز تاریخ تمدن دوهزار ساله هم خبری نیست بخاک فرو رفت . البته من تاریخ مسیحیت را خوانده ام ومیدانم اما درحال حاضر اینجا جایش نیست .

من به هر بدبختی که باشد شب یلدارا محترم شمرده خانه را غرق نور وروشنایی میکنم اگر کسی هم نیاید خودم تنها مینشینم تا سپیده صبح تا زمانیکه خورشید دوباره تاج پر نورش را بر قله های سپید برفی بیافشاند .

میماند شام وناهار کریسمس ، مرافعه وبحث های زیادی بر پا میشود ، یکی میگوید  خانه ما ، دیگری میگوید نه خانه تو سرد است خانه ما ، سومی میگوید نه من هیچ کجا نخواهم آمد باید با خانواده ام باشم  حق دارد مرد خانواده است باید درکنار همسر وفرزندانش باشد ، حانه مامان  ، نه میز ناهارخوریش کوچک است وجایش کم  .همه این انتقادات که رفع شد وقرار شد که دریکجا جمع شویم ، سر میز شام یا ناهار ، فارسی حرف نزنید ، اسپانایی  حرف بزنید تا همسر من بفهمد ! انگلیسی هم حرف نزنید چون او انگلیسی نمیداند ؟! اینجا همه بسخن پردازی مشغول میشوند ، گیلاسهای شراب بسلامتی سا ل نو بالا میرود ، 
مادر جان تنها ، درگوشه ای نشسته  ، ازچه بگوید ؟ به به عجب شام مطبوعی ؟ کمی نانرا با سوپش میخورد واز جای بر میخیزد  آنها می نشینند ، حرف میزنند از در ودیوار ، اوف خوابم گرفته ! حوصله ام هم سر رفته ، بنشینم کاناستا بازی کنم ، تا اینکه شب آنها تمام شود . کادوهایشانرا باز کنند ونخود نخود هرکس رود خانه خود  ، به به عجب شب دلپذیری بود ، مانند مسلمانان  از موزیک که خبری نبود ، رقص وپایکوبی هم بیرون از خانه درون پارکها یا کلوپها درخانه مزاحم همسایگان خواهی شد ، ماما ن غذایی میپرد دیگر غذای دیگر وسومی دسر وآن یکی درخانه اش زیر درخت کریسمس   درسکوت نشسته چون  عید همسرش ششم ژانویه میباشد ! این جا روز  ششم را هم غصب کرده اند برای دادن هدیه وکادو روز ششم را بنام روز شاهان نامگذاری کرده وکادوها را میدهند ، خدارا شکر میشود این ما ه از زیر مخارج کادوها در رفت وما ه آینده به آنها کاودیشانرا داد .

چهار روز تعطیلی ، درخانه ، تنها نشسته ام ، بافتنی را هم به د ور انداختم ، نه درخت گذاشتم ونه آویزه ای تنها خانه
را وشومینه را با شمع های رنگین آراستم برای شب یلدا ، برایم مهمتر از همه شبهاست ، عید نوروزهم که دراینجا به خاک سپرده شد . چون ما درکنار ایرانیان عزیز نیستیم تا درجشنهای آنها شرکت کنیم بچه ها یا باید کار کنند ویا حوصله ندارند برایشان کریسمس جالبتر است .
امروز به برنامه مسعود اسدالهی در تلویزیون کانال ایران فردا متعلق به شیخ علی رضا نوکر شیخ عربستان که ساعتی  به هرکس که میل داشته باشد اجاره میدهد ، نگاه میکردم ، یک برنامه چهل وپنج دقیقه ای با چند خبر وچند ثانیه موسیقی واعتراض همین تمام شد اگر آن نانوایی بزرگ مخارج واجاره آنرا به شیخ علیرضا نپردازد همین برنامه هم قطع خواهد شد .اینها تمام برنامه هایی است که من از ایرانیان عزیز خارج از کشور میبینم ، عده ای را که نمیشناسم  وآنهایکه میشناختم دیگر مانند مسعود اسداله الهی دچار لکنت شده اند  !  بنا براین دور هرچه جشن وشادی است خط کشیدم دیدم که جمهوری اسلامی بدون ایران دراینجا هم برنده  شد . »من میل ندارم ایران را به دنبال جمهوری اسلامی بگذارم «. بعلاوه شک دارم که بیشتر این مردمی که درآن سرزمین درهم میلولند ایرانی باشند ،  ما زندگی سالمی داشتیم سلامت وسالم ، نه از ایدز خبری بود نه از اعدام های دسته جمعی ونه از تجاوزات خیابانی ونه از بیخانمانان کنار کوچه ها ، اینها حتی رحم ندارم یک گرم خانه  با غذا برای این بیچارگان بسازند ودر سرمای زمستان آنهارا از مرگ نجات دهند  ،  بچه های خونین وزخمی در سوریه که تبدیل به تلی از خاک شده وآن شتر گردن دراز حاضر نیست تاج وتخت را رها کند دل هر انسانیرا بخون میکشد واشک هر انسانی را جاری میسازد  نوشتن  دراین باره چندان طولانی خواهد بود که از حوصله این صفحه حارج است   شاید روزی یک جمهوری مردمی خارج از دین سالاری روی کار  بیاید آنوقت میتوانم سرم را بالا ببرم وفریاد بکشم ، درحال حاضر همه فریادهای من روی همین صفحه است که چقدر آن پاک میشود وچقدر آن به دست خواننده من میرسد  . روزی اینها از زیر خروارها خاک بیرون خواهند زد ، تاریخ یعنی همین . سرگذشت یک همشهری . ثریا / اسپانیا / نهم دسامبر 2016 وچه سال شوم ووحشتانکی بود. ث