شنبه، آذر ۲۰، ۱۳۹۵

شعر وموسیقی

من وشعر وموسیقی یکی هستیم وجدا ناشدنی .
روز گذشته دربین کتابهایم کتاب حافظ کوچکی را پیدا کردم که از تاریخ پشت آن فهمیدم چهل ونه سال است که این کتاب با من بوده درتمام سفرها وحضر ها ، متاسفانه  دراین شهر به دست چند ناخلف افتاد و برگهای زیادی  از آنرا پاره کرده وبردند منجمله عکسهای زیبایی از میناتورهای قدیم کار شادروان ( بهزاد) که دیگر مانندی نخواهد داشت .

کتاب را تمیز کردم جلدی از پلاستیک روی آن بستم با مقدار زیادی نوار چسپ سرانجام کتاب کمی برگشت به حالت اولیه ورفت بالای سرم نشست ، مانند مرحوم دشتی که هر جا  میرفت  درجیبش نیز یک کتاب حافظ داشت واورا از قران محترم تر میشمرد .

در " گوگل پلاس" نیز انجمنی باز شده بنام انجمن شعر وموسیقی فاخر ایران ! به همت چند دکتر وروانکاو واشخاصی که سرشان به تنشان میارزد اما این نام " فاخر" گاهی تبدیل میشود به بخار یعنی اشعاری درآنجا میبینم که نه شعرند  ونه نثر قرار براین بود که اشعار شاعران گذشته متاخر ومعاصر وموسیقدانانرا درآنجا بگذارند متاسفانه همیشه عکس یک مردو یک زن دست درمیان پاچه ها  با چند خط آبکی که نمیدانی از کجا آنرا به یغما برده اند . روز گذشته از بانویی که بسیار برایش احترام قائلم ودوستش دارم دکتر روانکاو است وسر پرستی انجمن را بعهده دارد نامه ای چاپ شده بود زیر این عنوان " دوستان عزیز اگر گاهی چیزی ندارید سکوت کنید " کسی نفهمید ، زمانی مینوسید  » فاخر« یعنی گرانقیمت وقدیمی واصیل . سرانجام یکی از آنها راهش را جدا کرد ورفت محفلی برای خود باز کرد بنام محفل انس که بیشتر میپردازد به اشعار قدما وموسیقدانان گذشته وخودش نیز گاهی سروده ای زیبا میگذارد معلوم است که بسیار خوانده با آنکه جوان است .

منهم سر ازپای نشناخته سر بسوی این انجمن گذاشته ام وگاهی اشعاری از حافظ . مولانا. رهی معیری . نادر پور . هاتف . وسایر شعرایی که دیوانشان دردستم ودرکنارم موجود است به همراه یک عکس زیبا میگذارم ، اما زمانی فرا میرسد که میخواهم یقه خودرا پاره کنم . اشعاری به زبان ( فاخر عربی ) درآن میبینم کاری هم نمیشود کرد طرف عضو انجمن است لابد گردنش هم کلفت ،  هرچه باو بگویی به نام وتیتر انجمن نگاه کن فایده ندارد از همه مهمتر گاهی جوجه ای تازه سر از تخم درآورده ایرادمیگیرد که اشعار حافظ را باید درست نوشت ودرست خواند ، منهم روزی طی یک نامه برایش نوشتم اگر تو تازه به دنیا آمده ای من درمحضر بزرگان بزرگ شده ام ومیدانم حافظ کیست وفرق او با حافظی که تو میشناسی چیست . بهر روی اینهم سرگرمی  روزهای ماست که درسنین بالا برای کشتن وقت تلف میکنیم . رویهمرفته کمی کلمات جدیدرا بکار بردم ، بیشتر از " درود" استفاده میکنم واز سپاس ومعنی انرا نیز برایشان گذاشته ام ، اما نرود میخ آهنی برسنگ . من کار خودمرا میکنم اشعارم سیاسی نیستند چون کاری به سیاست این دنیا ندارم  نه به حقوق بشرش اطمینانی واحترامی دارم ونه به سایر موادی که برایمان درجلد های مختلف هرروز عرضه میدارند . سرم را درون همین اشعار فرو برده ام ومیل ندارم بیرون بیایم وسیاهی این دنیارا ببینم وقیافه های منحوسی که با افتخار دزدیشانرا را به رخ همه میکشند وآوارگانی که با بچه های کوچک کنار خیابان با پیراهن های پاره زیر یخبندان جان میسپارند . نه میل ندارم سرم را بلند کنم واسمان سیاه بدون مهتاب وستاره را ببینم ، اینهمه ثروت را باخود به کجا خواهید برد> در گورستانی که شمارا میگذارند تنها برای حقیر کردن شما چند متر کرباس دورتان میپیچند نه بیشتر حال اگر چه به رسم مافیا با تابوتی از چوب آکاچو با حلقه های گل سرازیر قبر شوید  بیست وچهار ساعت بعد خبری از شما نیست مارها وموریانه ها شمارانابودکرده اند و بی آتکه شرمی داشته باشید آسوده خوابیده اید وروحتان نیز آرام است  ، نمیدانم شاید شما رمز وراز این جهانرا بهتر از من نادان بیعرضه کشف کرده اید . 
دلا اصلا نترسی از ره دور 
دلا اصلا نترسی از ته گور 
دلا اصلا نمیترسی که روزی 
شوی بنگاه مار ولانه مور !

نه ! چه ترسی دارد مار از مار نمیترسد عقرب نیز از همجنس خود نمیترسد . از جناب ( تئوریسین بزرگ سیاسی ) جهان که بقول خودش روی کشورها قمار میکند ، پرسیدند :زمانیه همکیشان شمارا به کوره های آدم سوزی میبردند وشما لباسها وجواهرات وپولهای آنهارا ازآنان گرفته یا به یغما میبردید ، هیچ احساس بدی نمیکردید؟واز اینکه امروز ثروتمند ترین مرد جهان هستید چه احساسی دارید ؟ 
ایشان درجواب گفتند " ابدا هیچ احساس گناهی نمیکنم ، اگر من نمیکردم  دیگری میکرد  وبدینوسیله وجدان کثیف خودرا پاک میکند .
شاید عده ای بگویند چون خودم ندارم وبیعرضه بودم به دیگران اعتراض میکنم اما باید بجرئت دراینجا اعتراف کنم که :

من روزیکه از ایران بیرون آمدم دریک خانه یکهزار متری با تمام وسائل ومجهز واطاقهای پرنور واتومبیل زیر پایم با مستخدم وباغبان وراننده ، زندگی میکردم اگر مرغ هوارا میخواستم باتیر برایم میزدند ومیاوردند ، سرگرمیم موسیقی بود ورفتن به اپرا ونشستن پشت میز قمار اما همه آنهارا در ازای آزادیم دادم وبا دو چمدان نوار وصفحه وکتاب به همراه کودکان خردسالم راهی دیار غربت شدم هنوز از انقلاب بزرگ وآدم شدن انسانها خبری نبود من دررفاه کامل بسر میبردم اما ....در یک زندان لوکس با یک زندانبان منحوس همه را دادم و آزادیم را به دست آوردم واین گرانقیمت ترین چیزی است که یک بشر میتواند داشته باشد امروز سلطان بی تاج وتخت وخودم هستم بی هیچ احساس گناهی وبی آنکه   درهمی از مال دیگران در جیبم باشد .درهمین زندان انفرادی آزدادنه میچرخم . مینویسم ، میخوانم ، ودرود میفرستم به ارواح پاک ودست نخورده ومینشینم به تماشای این تازه به نوا رسیده ها که ازبرکت دزدیهاوبرکت انقلاب صاحب چیزهایی شدند که حتی نمیشناسند .  ونمیدانند فرق بیده با توالت چیست اما میدانند که باید  کاسه آبریگاه طلای خالص باشد .!!!!پایان .
ثریا ایرانمنش " لب پرچین "
10/12/2016 میلادی/.
اسپانیا .