پنجشنبه، آذر ۱۸، ۱۳۹۵

آوای ناقوس

دلا منال ز بیداد وجور یار که  یار 
ترا  نصیب همین کرده است  واین است داد
---
 واین است داد ، از صدای یک زنگ بیدار شدم ، یک تک زنگ، موبایل خانوش بود دستگاهها همه خاموش بودند ساعت هم ندارم که زنگ بزند ، تنها صدای یک تک زنگ بود مانند زنگی که شبهای کریسمس پاپا نوئل به صدا درمیاورد ، تکانی بخود دادم زنگ دوم مرا ازجا پراند ، این زنگ چیست ؟  ساعت اچهاروچهل وپنج دقیقه صبح بود ، تابلت بالای سرم خاموش بود آنرا روشن کردم تاببینم شاید خبری ویا پیامی ، اما همه همه چیز آرام وساکت بود .بیرون هم هوا تاریک وهمه چیز در سکوت شب فرو رفته بود .

روز گذشته برای چندمین بار  به تماشای فیلم " سایونارا" با شرکت مارلون براندو نشستم این فیلم اولین فیلمی بود که اقتدار امریکارا بیان میکرد بازیهای بسیار خوب وداستان تا اخر ترا میبرد  ، موزیک متن با آوازهای ژاپنی لطیف وزیبا ، شام تنها چند شاتوت وتمشک خوردم تازه خسته از خرید برگشته بودم ، یلدا نزدیک است باید تدارک یلدارا ببینم برای من کریسمس یک بازی کودکانه ویک مارکت است ، حال خسته به رختخواب رفتم ملافه های تازه عوض شده سپید همانند برفهای قله ها ی دست نخورده گرم  وارام درانتظار یک خواب راحت بودم ، اما آوایی زنگ مرا بیدار کرد و پس از انکه دوباره خوابیدم دچار تنگی نفس شدم از جا برخاستم پیرامه را بیرون کشید م همان پیژامه ای که ظاهرا صددرصدر کتان است اما مانند یک پلاستیک مرا درخود پیچیده بود با آنکه گران آنرا خریدم ، همه چیزرا ا زتنم بر.کشیدم وبه حمام رفتم سرم وصورتم ودستهایم را به آب سرد وخنک سپردم پنجره را گشود م درانتظار هوای تازه !!هوایی که ایستاده بود تکان نمیخورد برگ از برگ جدا نمیشد . وتمام فکرم بسوی آن زنگ بود ، آیا اخطاری است ؟ مهم نیست من آماده ام هر ساعت هردقیقه هرثانیه اما نه به دست دکترها بلکه با پاهای خودم .
امروز تعطیل است پریزوز هم تعطیل بوده یعنی همه هفته تعطیل بود دلم برای مردم این سرزمین که اینهمه کار میکنند !!! میسوزد ، احتیاج به تعطیلیهای طولانی دارند !  امروز روز ( کنسپسیون ایمکولادا ) میباشدیعینی بارداری باکره !! ودوهفته دیگر بارش را برزمین میگذارد ! دین را نمیتوان زیر سئوال برد  ، همین است باید مانند جنگها  ، مانند شب تاریک آنرا قبول کرد . 

ناصحم گفت  که جز غم چه هنر دارد عشق ؟
گفتم ای خواجه عاقل ، هنری بهتر ااز  این ؟
 اگر چه مستی عشقم  خراب کرد ولی 
اساس هستی من زین خراب آباد است .........اشعار متن " خواجه حافظ شیرازی "

جانبازان وادی عشق  از ثروت دنیا یی بی بهره اند اما این جماعت  شهریارانی هستند  که بظاهر  کمر مرصع شاهی را  وتاج پادشاهی  را بر سر ندارند .
ومن همه عمر در همین راه گام برداشتم " عشق به شرافت ، عشق به انسانیت ، وعشق به معشوق ، عشق به پاکی روح وجسم .امروز دیدم دیگر توان آنرا ندارم که برخیزم وفریادبردارم  که ریا مکن ،  دورویی با دیگران مکن ، به هر بی سرو پایی مهر مورز  وعشق را آلوده مساز  ، نه دیگر درتوانم نیست ، کسانیکه از این مرحله بدورند تعداشان از من بیشتر است  عده ای تنها تظاهر به پاکی وعشق میکنند ونام عتشق را الوده میسازند .

هر گز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق
ثبت است درجریده عالم دوام ما 

همه اینها تنها برای نوشتن خوبند نه برای مصرف روزانه ، حال با یک لیوان آب پرتغال سرد ویک لیوان چای بدون اشتها دارم این چرندیاترا مینویسم ، بیشتر ازاینها نباید نوشت ونباید گفت جرم محسوب میشود نام کسی را نباید برد نفرت پراکنی ممنوع وووو.......
همه چیز ممنوع است چیپسها را ببازار آوردند آنرا بر مچ دستهایمان میبندد وهمه میتوانیم بدانیم که کجا هسستیم اما نمیدانیم که کی هستیم ؟!.
هر صبح شمعی روش میکنم وبه پرپر زدن او مینگرم 
با کوله باری از ادوه خویش،
تنها درآنسوی اطاقم ، شبهای پاییز رو  به زمستان دارند 
از مردن ماه میترسند 
وار تاریکی شبهای دراز 
اما خورشید دوباره طلوع خواهد کرد 
یلدای همیشه باقی نمیماند هرچند طولانی باشد 
سر انجام صبح روشن فرا خواهد رسید وخورشید درآسمان 
طلوع خواهد کرد وانوار طلاییش را 
بر روی جهان پخش خواهد نمود 
یلدی ما هم روزی به پایان میرسد 
پایان 
ثریا ایرانمنش " لب پرچین"
08/12/2016 میلادی /.
اسپانیا .