روز گذشته حادثه ای مرا سخت تکان داد شاید برای خیلی ها بی نفاوت باشد اما برای من دردناک بود ، پس ازآتکه سیلابها فروکش کردند و کمی شهر ها آرا م گرفتند وآفتابی نیمه مرد ه بر فراز شهر تابید ، معلوم شد زنی بیست وهفت ساله که در شهرک زیبای ومد ورعنایی جان باخته یک دختر بیست وهفت ساله اهل رومانی بوده که ارباب !! درب کلاب را به رویش قفل کرده وفرار را برقرار ترجیح داده خود وسایر همکاران شریفشان از معرکه فرار میکنند واین دختر بیچاره درآن کلوب زیر فشار آب غرق شده ومیمیرد حال آنکه مینویسند دریک " محل تجارتی " طبیعی است محل تجارت سکس مواد مخدر وآدمکشی که رونقش این روزها از گلدسته ها ومناره ها وزنکهای کاتدرالها بیشتر شده است .
عده ای سود جو ونامرد گرد جهان به دنبال دختران وپسرانند که بلی اینجا بهشت واقعی است بشما خانه میدهند کار میدهند مدل میشوید معروف میشوید چه بسا ( ملکه ) بشوید دختران فریب خورده درانباری محبوس میشوند تا موقع بهره برداری درکنار خیابانها هتلها ومنازل شخص ویا در محل جنابت .
سیلاب وحشتناکی بود وما هر آن درانتظار فروریختن سقفهایمان بویدم خانه های زیادی ویران شدند عده زیادی را جریان سیل برد که نیمی در پرده پنهان است ، از شب گذشته تمام وقت به سرنوشت آدمها میاندیشیدم ، آیا سرنوشت ما دست خود ماست ؟ ویا دست دیگری درکار است ؟ وآیا بقول مرحوم محمود خان ستاره هار ا میشکنیم ویا محکم نگاه میداریم ؟ دیدن مادربزرگهای مشهور امروز نیز مرا بفکر میبرد ، چه دستی درکار ساختار این آنسانها بکار رفته که ازازل تا به ابد از دنیا ومافیهایش بهره میبرند وچه دستی درسرنوشت آن دختر بیچاره نقش داشت ؟!
دنیا ومافیها ، باید با آنها کنار آمد ویا کاری بکارشان نداشت در گوشه ای مانند مرغ دانه برچید وخورد ویا ......
گویا از ماه آینده نوشته هایمان نیز کنترل میشوند واگر اندکی از خط خارج شویم ، نوشته ها پاک ومحو ودست آخر همین صفحه را که هر روزعرض وقطر آن رو به نقصان میرود وکوچکتر شده وآب میرود از دستمان بگیرند ، خوب هنوز میتوان درمغازه های چینی دفترچه ومداد وخود کار یافت ومیتوان با ماژیک نوشت که :
بیزاارم از دنیای کثیفتان ، بیزارم از مهربانی های مصنوعیتان ، بیزارم از محکوم کردن روح های پاک وتبرئه کردن جنایتکاران وآدمکشان ، بلی میتوانم با ماژیک روی دیوار سفید خانه ام بنویسم که تا چه حد ازشما ودنیایتان واتومبیلهایتان ولباسهایتان وخوراکیهای مسمومتان بیزارم ، تا حد از افکار بیهوده وفاسد شما بیزارم ، میتوانم روی دیوار سفید خانه ام تصویر زنی را بکشم که روزی آمد با قامت بلند ، خورد وپوشیدو رقصید و دلی از عزا در آورد و.....رفت ملتی بخاک وخون افتادند ، مردمانی بیگناه بردار مجازات آویخته شدند ، عده ای به دست بیخردان تکه تکه شدند ، ودر دنیای شما آب از آبی تکان نخورد ، یکی میشود ان دختر زیبای بیگناه ویکی هم مانند کسانی که به دست جراحان زیبایی تغییر شکل وتغییر قیافه داده بصورت یک مانکن حضورشانرا در همه جا اعلام میدارند .
نه ، کسی با ستاره به دنیا نمی آید ستاره هارا مانند همان آویزه های درخت کریسمس میتوان به قیمت خوبی درهمین دنیا خرید ودرست دست گرفت . وخود شد درخت کریسمس .
در انتهای گلوی تشنه ام جستم
سر داب سیاه سینه تبه کاران را
دلم را ، دلی که خسته بود ، فریاد کردم
دلم ، آن دل ماهی آبهای نیلگون بود
نه آبهای راکد ومانده یک سرداب
دلم سینه به سینه پر خون بود
وآن راهروی طویل وسیاه ره به سینه
گهنکاران داشت
همان راهی که به گنج قارون منتهی میشود
اینک سیل اشک را رها ساخته ام
آسمان گریه مستانه خودرا برکند
وبر خاک بینوای ما ریخت
گریه های من از مستی نیست
اشگهایم مرواریدهای پر ارزش میباشند
همچو یک نور ، از کاهش بیفردای خود
همچو نی ، از وحشت باد وسیلابها
چه کسی گرد خرمن تو ، خرمن من ،
یک هاله پیچید .گفت :
شما تنهایید . تنهای تنها .
پایان
ثریا ایرانمنش " لب پرچین"
07/12/2016 میلادی /.
اسپانیا .