یکشنبه، دی ۰۵، ۱۳۹۵

تصور يا واقعيت !

خواب خوبى نبود ، حال تهوع داشتم ، شايد گرسنه ام بود ، بااو آن زن بيشرم به دنبال كباب كوبيده بودم ودر يك رستوران آنرا خريدم وفروشنده گفت : صورتحساب را " ياهو " ميفرستد !!! بيدار شدم ، بياد رفتار روزهاى آخر عمر او بودم چه بيشرمانه با من رفتار كرد ، با آنهمه مهربانيها كه در قبال او وخانواده اش كرده بودم ، محكم زدم روى دستهايم وناگهان فرياد كشيدم كه : 
اميدوارم تمام عمر روح تو نيز در عذاب باشد ، حتى  خاك ترا نپذيرفت معلوم نشد با لاشه بو گرفته ات چكار كردند ،  ميل نداشتم بنويسم آنهم بين كشاكش اين روزها كه نميدانيم آيا بايد  در سرور وشادى ديگران شركت كنيم ويا درغم آنهاييكه به همت آن مردان  بالا بالادار ند زير چرخهاى كاميرتها ي  ناشناخته  تكه تكه ميشوند ، ا مريكاى  بزرگ پدر دنيا  اعلام داشته ممكن است كه اين حملات به كليسا ها هم برسد !!! خوب ، بايد خيلى علف خورده باشيم تا ندانيم كه برنامه از كجا ودر چه چرخش ودر كدام طويله از پيش تنظيم يافته وبمو قع به مرحله اجرا  در ميايد ، 

او آمد ، با سه روز زودتر براى اغتصابها ومن چقدر خوشحال  شدم مانند يك سايه در كنارم راه ميرود  ، خسته است ، ونا اميد سعى دارم او را وادار سازم  تا با هم فيلمهاى قديم را آن زمانيكه هنوز دنيا أرام بود ببينيم وبا همه به كوچه پس كوچه هاى خاطرات گذشته به تولد دوسالگى او برويم من با پيراهن سبز حرير بهمراه دوستان واقعيم كه امروز هيچكدام نيستند ومن جاى  خالى آنهارا در دلم احساس ميكنم او هم دوستان وهمدوره هاى مدرسه  ودبيرستان را از دست داده است 
امروز بى امان كلمات  در دهانم ميچرخيد. : اميدوارم روحت در عذاب ابدى بماند ، نميتوان از كنار بديها به راحتى گذشت ونميتوان گفت كه در عالم خلقت وطبيعت انتقامى نيست ، ، هست ، من به عدالت طبيعت سخت معتقدم  وميدانم كه او عدالتگر خوبى است ، 
اين روزهاى سرد وگرم. ابرى وإفتابى اكثرا درخانه هستيم به تماشاى جشن و شبهاى نيمهكاره آنهاييكه باور دارند وآنهاييكه ميان شك ويقين ايستاده اند وما به باورهاى آنها احترام ميگذاريم  ،ميگذرانيم ، 

خوب ، خوشحالم كه سر انجام نقش خيام بر يك بطرى شيشه شراب  ناقابل شراب ارزان وسفيد وقر مز يك شر كت فرانسوى نقش بست ايرانيان  اديب ووطن دوست بشتابيد و شراب يك سنتى را با يكصد يورو بخريد چون نقش خيام نيشابورى بر أن نقش بسته است ،

جامى است كه عقل آفرين ميزندش 
صد بوسه ز مهر بر جبين ميزندش 
اين كوزه گر دهر چنين كلم لطيف 
ميسازد و باز بر ز مين  ميزندش 

بهر روى  روحيه چندان خوبى ندارم با آنكه او در كنارم هست باز ميدانم دردى نا شناخته اورا دارد از هم ميدرد  واين همان درد بى خانمانى  گم  كردن خانه است وأوارگى ابدى ، پايان 
ثريا ايرانمنش " لب پرچين " 
بيست وپنجم دسامبر ٢٠١٦ ميلادى 
اسپانيا