پنجشنبه، آبان ۲۷، ۱۳۹۵

شور معشوق .

امشب با همان بلوزى كه اينجا خريده بود ،با ساز ، به همراه شور معشوق ،در دستگاه چهارگاه وشور روى يوتيوپ نشست ، گفت ديگر نميتوانى فرار كنى ، به آن گوش دادم همان بود ،همان ناله ،همان فرياد وهمان شكوه ، روزى كه با پيرهن ابريشمى و شلوار سيلك باينجا آمد باو گفتم اينهارا اينجانميتوانى بپوشى از گرما هلاك ميشوى ساعت رولكس وانگشتريترا تيز در جاى  امنى بگذار ،اورا به يك فروشگاه زنجيره اى  بردم يك بلوز ويك شلوار كوتاه خريد ، حال با همان عكس گرفته ،نه نميتوانم فراموشش كنم ، پنجاه سال عمر كمى نبود كه بار اين عشق را بر دوش كشيدم ،هيچ چيز وهيچ كس وهيچ گاه مرا شاد نميساخت مگر  آنكه او بود واو كجا بود ؟  من عاشق دستگاه شور هستم وأواكثرا آنرا اجرا ميكرد ، پس از آنكه همسرى اختيار كردم در او يك حالت لجاجت وعصبانيت ايجاد شد، باو گفتم : 
من براى معشوقه بودن ساخته نشده ام ،من بايد همسر باشم ومادر وتو گريزان از اين جنجال همسر تو ساز توست رهايم كن ،رهايم كن ، در آخرين روز إقامت  بمن گفت : 
آن روزها دوستانم بمن ميگفتند تو چه چيزى د رأين دختر كوچك ديده اى كه هميشه به دنبالش هستى ؟ ومادرم گفت حالا  كه او رفته بيا برويم برايت زنى بگيرم ، باتفاق به خواستگارى دخترى رفتيم دخترك كه از راه رسيد چهره تو در نظرم جلوه گر شد ناگهان از جا بلند شدم وبيرون رفتم وبه مادر گفتم محال است زن بگيرم ،اما در امر يكا سر انجام بدام افتاد وهمسرى گرفت ده سال هم با او بود و من سالها پنهانى به ساز او گوش ميدادم واشك ميريختم ، 
به اسپانيا آمد نه يكبار بلكه سه بار گفت زنى را زير نظر دارم تو ميايى يانه ؟ گفتم نه براى هيچ قيمتى ،او رفت دختر كوچكم تازه بخانه شوهر رفته بود براى كادو ي عروسى اش يك قطعه فرش ودو كيسه نقل هاى  هاى رنگين وپسته فرستاد وبه هركدام يك سكه طلا داد ، در آلمان كنسرت داشت ،همه سى دى ها وعكسهايشان را برايم پست كرد ،او ميدانست كه من محال است فراموشش كنم من چهارده ساله بودم او بيست ساله واو لين بوسه را او از من گرفت وآخر ين بوسه را نيز به هنگام برگشت بمن پس داد ،حال او رفته ، منهم به زودى باو ملحق ميشوم ، ميدانم چشم انتظارم ايستاده امشب   ناگهان چگونه اين تصوير وآن ناله آشنا روبرويم نشست ، چه بد شد ما نتوانستيم بهم برسيم دو قطب مخالف بوديم هر دو مغرور ،هر دو بى گذشت ، امشب همه گناهانش را به آن عشق بزرگم بخشيدم وهرچه را كه برد حلالش باد غير آن دل كه باو دادم ، آسوده بخواب هركجا كه هستى ، نميدانم در كدام محل ترا بخاك سپردند منو چهر خان را كجا ، هوشنگ را كجا ، . ء ، سيروس را كجا ؟ پدرت ومادرت را كجا ؟ تنها باز مانده نوه ها هستند وفرامرز برادر كوچك تو ، صد البته آخرين همسرت ! نه خلاصي از دست تو محال است ، ث 
ثريا ، اسپانيا ، پنجشنبه شب ١٩ نوامبر 2016 ميلادى