دوشنبه، آبان ۱۰، ۱۳۹۵

ياد واره

امشب هشت شمع روشن كردم ،
سال گذشته شش نفر از دنيا رفتند ، سرى به نوارها وفيلمهاى تو زدم ، فيلمى كه در آخرين روزهاى عمرت از تو برداشتند ، آخرين عيد نوروزتان بود وخودت ميدانستى كه بهار ديگرى را نخواهى ديد ،
آن سال هم بهار بود ، تو با كت وشلوار كرم جلوى درب دبيرستان من ايستاده بودى رويم را بر گرداندم ورفتم ، به دنبالم آمدى وسلام كردى ، خجالت كشيدم احوال دوستم را پرسيدم گفتى خبر ندارى وبراى ديدن من آمده اى مدتى در سكوت راه رفتيم ، سپس مرا تا درب خانه رساندى وقرار فردارا گذاشتى كه به سينما برويم ، من سرخ شدم ، تنها چند بار  ترا در خانه زرى ديده بودم ، همه جمع بودند تو تنها از زير چشم بمن نگاه كردى ، كتابهايم روى ميز بودند ، شب كه بخانه برگشتم ،با خطى خوش روى جلد دفترچه ام نوشته بودى :
ديشب ترا بخوبى تشبيه به ماه كردم / تو خوبتر زماهى من اشتباه كردم 
آشنايى ما ادامه پيدا كرد مرتب بمن هشدار ميدادى كه قدر خودت ر ا بدان ، دختران در مدرسه از من سئوال ميكردند ،كى بود ؟ جواب ميدام ،يك دوست ،اشنا ، تنها چهارده سال داشتم و تازه پدرم را از دست داده بودم  در سينما دستمرا گرفتى ، بوى ادوكلن خوشبوى تو رايحه اش در دستم باقى ماند وتمام شب آنرا بو ميكشيدم ،........
داستان مفصل است ، آخرين بار با برادر بزرگت هوشنگ در بندر انزلى  حرف زدم از تو گله كردم كه بيخبر خانه مرا فروختى وپول  أنرا برايم نفرستادى ، برادر در دفاع از تو گفت حتما من باو خواهم گفت اما بگذار چيزى را اعتراف كنم  فرهنگ در تمام عمرش غير از تو زنى را دوست نداشت هميشه از تو ميگفت
،ومن آخرين بارى كه درخانه شما ميهمان بودم عكسم را در ألبوم شخصى تو ديدم أنرا جدا كردم وباخود أوردم اين عكس گوياى داستانهاى زيادى است ، 
آسوده بخواب من ترا بخشيدم وهمه راكه بردى حلال ميكنم برايم مهم نيست ، من هنوز قدرت دارم ، زنده وزندگى  ميكنم خوشبختانه سلامت هستم ،بقول اينجاييها Des canso Pas  شبم آرام است بيرون مردم جشن هالووين گرفته اند ومن بياد تو هستم وروزهاى شيرين وخوبى را كه باتو داشتم . ثريا / ٣١اكتبر ٢٠١٦ميلادى .