دوشنبه، آبان ۱۰، ۱۳۹۵

سرزمین مردگان

 تمام شب بیدار بودم ، 
واشکی را که برگونه ام جاری بود پاک میکردم ،  وبه آن خورشید بیمار میاندیشیدم که امروز در یک بهشت آرمیده است قبل از آنکه به سن شصت سالگی برسد ، او زیبایی را دوست داشت ، خودش زیبا بلند بالا و مورد لطف بانوان وزنان ! او خورشیدی بود که خیلی زود غروب کرد ،  میل نداشت پیر شود وناتوان واز کار افتاده ومحتاج دیگران  ، حال داشتم به جایگاه او میاندیشیدم ودراین فکر بودم که اگر شهردار سابق ما بر سر کار بود میرفتم وبوسه ای از گونه اش میربودم که این دهکده  را بمانند یک شهر زیبا ی اروپایی ساخت واز همه مهمتر این گورستان وسیع را که مانند بلوکهای ساختمانی پنج طبقه جلوی هر طبقه یک بالکن  لبریز از گلهای رنگارنگ ،  درآن هنگام که دخترک بغض کرده داشت گلها را به زور درون گلدان میکرد وهمسر ش با چسب آن را روی لبه باریک  خوابگاه ان میگذاشت ، من گشتی به دور گورستان زدم ، بهشتی بود مانند خانه های درون کتاب نقاشی  چهار گارد مامور جلوی درب ویک سالن بزرگ برای گذاشتن جنازه ویک چاپل کوچک برای اقامت کشیش ، مهم نیست چه دینی داری همه میتوانند وارد آن سالن بشوند وکشیش برای جنازه دعا بخواند ، درست چهارده سال میشود که ما اورا از آن گورستان متروک ویرانه باینجا منتقل کردیم ( البته تنها استخوانهایش بودند ) درون یک جعبه سربی وسنگی که رویش نام وفامیل اورا حک کرده تاریخ تولد وومرگ ، دراینجا رسم است که نام مادر هم باید ضمیمه  نام خانودگی  به همراه پدر باشد وایکاش من نام فامیل مادرش را نیز روی آن میدادم حک کنند ، دیگر دیر است اما درطی این چهارده سال چقدر انسان از این شهر رفته ، چه جوانانی و چه مردانی ، روی همه قبور مجمسمه مادر مقدس یا پدر مقدس ویا عکس او نشسته بود تنها پدر ما هیچ علامتی نداشت ، اما کسی هم بی احترامی به آن نکرد ، آنرا ویران نساخت زنان ومردانی که کارشان تمیزکردن قبور است هیچگاه اورا کثیف بجای نگذاشتند سنگ او برق میزد هرچند خودما ن آنرا تمیز میکردیم اما معلوم بود که جاهایی را که باد وباران ویران کرده  تعمیر کرده اند ، نه ! هیچکس نپرسید این مرد از کجا آمده واینجا چکار میکند ، در بالای گورستان قسمتی هم به مسلمانان اختصاص دادشده بود که ابدا قابل مقایسه باین قسمت نبود وجایی را برای خاکستر آنهایی که سوزانده میشوند ، سروهای بلند قامت کشیده ، درختان شمشاد وبوی عطر بهار نارنج درختان گل سرخ وزرد ، چمن ها همه سبز ، وزمزمه آب دریک جویبار که از دامنه کوهها سرازیر بود .
برگشتم دست گذاشتم روی سنگ او وگفتم " خوب جایی خوابیده ای " همان بهشتی را که وعده داده بودند نصیب تو شد ومن در جهنم ماندم !
در جهانی دیگر  در کنار نسیم 
در گهواره شادمانی ، زیر فانوس نور ماه 
فارغ از تیغه سرد ؛ خون جگر ما 
دراین تیره شبها که فردایی ندارد
پایان.
ثریا ایرانمنش " لب پرچین "
31/10/2016 میلادی/.