دلم گرفته ، دلم سخت گرفته ، هوا ابری ، تاریک ، یک گفتگوی تلفنی داشتم که تمام روزم را ویران ساخت ،بغض گلویم را میفشارد ، چرا نتوانستم با باد وطوفان همراهی کنم ، چرا دوست نداشتم مانند دیگران باین وآن بچسبم؟ چرا خودرا ازهمه جدا ساختم ؟ کی بودم؟ از کجا آمده بودم ؟ فانوس سیاه صبح ، در زیر این طاق ابری وتاریک چگونه میتواند روزهای مرا شگفته سازد ؟
مانند یک مرغ نیمه جان نفس میکشم ، برای کی وبرای چی ؟ برای این دنیا ، اوف حال تهوع گرفته ام . دلم پر است ، دیده ام از اشک خالی ، آقایی درباره ( پنی ساردینا مخلوط با کرم) نوشته بود ، یادم آمد درانگلستان خانواده ای از اهالی ساردنیا یک جعبه چوبی محتوی پنیر برای من هدیه آودردند وکلی داد سخن که این پنیر جزء بهترین وگرانترین پنیرهای دنیاست وبا کامپاری میخورند وبرای کریسمس سر سفزه بسیار عالی است به همراه گوشت نمک سود خوک !! ، تشکر کردم پنیر را درون گنجه آشپزخانه گذاشتم ، نیمه شب دیدیم سر وصداهای از آشپزخانه برمیخیزد خودمرا به گنجه محتوی پنیر رساندم دیدم درون آن صدا وگویی هزاران جانور درونش ورجه ورجه میکنند تک وتوک ، جعبه ر ا درون دستشویی گذاشتم با کار همه مارک ونوار چسب وغیره را باز کردم ....وای روزگارتان برکام باد ، هزاران کرم از در ودیوار جعبه بالا میرفت ودرون پنیر نیز مملواز کرم بود فورا آنرا درون یک روزنامه پیچیدم ورفتم دو خیابان آنطرفتر آنرا دورن سطل زباله انداختم بوی گند پنیر مانده وکپک همه خانه را گرفده بود .
فردای ان روز به آن دوستان زنگ زدم تا ماجرارا بگویم واعتراض کنم که چرا پنیر کرمو برای من آورده اید ، آنها در جوابم گفتند این خاصیت اصلی این پنیراست که از دروئش کرم بیرون میزند مانند سیب ! خیلی هم طرفدار دارد وگران قیمت است اگر آنرا دوست نداری ما دوباره آنرا پس میبریم ، گفتم :
نه خیلی هم دوست دارم بوی خوبی میداد ، ودردلم گفتم بیخود نیست که میگویند همه راهها به رم ختم میشود هنوز جنگ وقحطی فرا نرسیده که پروتیین برایمان آماده کرده اند !! وتازه فهمیدم پنیر آبی یا " بلو چیز" را که من آنهمه دوست دارم با سیم وبرق آبی میکنند نه اینکه خود کپک بزند !!!
امروز هوس پوره سیب زمینی کردم ، چهار عدد سیب زمینی بزرگ را دورن کمی آب درقابلمه روی اجاق گذاشتم ، گامیکه رفتم دیدم قابلمه لبریز از آب شده وچند تکه سیب زمین له شده درته قابلمه میچرخد ، حال مانده ام با اینهم آب سیب زمینی چکار باید بکنم؟ اگر رستوران دار بودم فورا آنرا باخامه مخلوط میکردم مانند سوپ مخصوص بخورد مشتریان میدادم !!! تازه بازی را یاد گرفته ام ....اما کمی دیر است .
عشق را بگذار لای پنبه وبگذار درون الکل تا بماند فکر نان کن که خربزه آب است .
دلم گرفته واز خود میرسم چه شد که آن شعله سوزان درمسیر باد خاموش شد ؟ دیگر نفسی نیست ، گرمایی وجودی نیست همه دچا ر یک بیهودگی ودیپرشن شده اند ، دنیا کثیف بوده شاید بدترازاینها بوده همان دوران برد ه داری وتجارت برده اما ما نه میدیم ونه میشنیدم ما مجله های مدرا ورق میزدیم ولبداسهایمانرا بمد روز میدوختیم وبهم پز میدادیم ، پاتریس لومبارا را که کشتند وبجایش موسی چومبه را گذاشتند ، ازخود میپرسیدیم بما چه مربوط است ، درویتنام جنگ بود ویتگنگها را آتش میزدند بازهم میگفتیم بما چه مربوط است !! برویم ایتالیا برای تعطیلات وبرویم فرانسه برای خرید وبرویم لندن برای تماشای موزه ها وکاخ آن پیر مومیایی ، حال دنیا مانند یک پالتوی کهنه چهل تکه پشت رو شده وهمه کثافت آن بیرون ریخته برده داری با سیستم نوین بر قرار است وغذای ما ؟ کرمهای درون پنیر ویا قارچهای سمی است . نه بیشتر دلم سخت گرقته ایکاش میشد کاری بکنم .ث
ثریا ایرانمنش / اسپانیا / دوشنبه /