پرسیدی چه کار میکردم ؟
داشتم زندگی بتهوون را برای چندمین بار از کانال دوم تلویزیون تماشا میکردم ، وغبطه میخوردم ، اشکال کار این برنامه گذاران این است که صدای اصلی را قطع نمیکنند تا صدای خودشانرا بگذارند کمتر کسی آلمانی میداند بهر روز دراین آش درهم وبرهم دیدم همان بوده چیزی اضافه نشده غیرا ازآتکه هنوز تختخوابی را که روزی روی آن فوت کرده نگاهداشته اند ، هنوز ملافه اورا نگا ه داشته اند ، تصورش را بکن پس از نزدیک به دویست سال ، خانه اش را نوکیسه ها ویران نکرده اند ، میز او ، پیانوی او دستخط ها و نامه هایش را که به معشوقه هایش ویا به دربار ویا به شخص ناپلئون نوشته و اورا تا سر حد یک قهرمان بالا برد وزمانیکه فهمید قهرمان او احساس خود بزرگ بینی در او رخنه کرده ومیخواهد " جهگیر وجهانگشا " شود آن سنفونی اورویک را که بنا م او برای او ساخته بود ازاو پس گرفت و به ژنرال ژان باتیستت برنادوت ، اجداد همین پاشادهان سوئد داد .
دراین فکر بودم که او چقدر به گوشهایش احتیاج داشت وطبیعت نا بخردانه اولین چیزی را که از او گرفت ناشنیدن اصوات را وامروز دراین فکرم که طبیعت همیشه ظالم بوده است ، حتی در پرورش جانورانی که بوجود آورده کمی ازآن ظالمی ورذالت را درجان آنها به ودیعه گذاشته است .
زمانیکه وارد سرازیری میشوی اول باید پاهایت را که با آنها قله هارا درمینوردی ، تقدیم کنی ، سپس چشمانت را که برای دیدن به آنها احتیاج داری وباید با یک شیشه مصنوعی آنهارا ودار کنی تا اشیاء را ببیند ، دندانهایت رکه احتیاج داری تا گوشت بعضی هارا بجوی از دست میدهی ودستهایت را ودست آخر یک بشکه مملو از چربی و کثافت باقی میماند روی تختخوابی ولو !!!
12 مارس 1832 رسیده بود ، " گوته" درحالیکه ملافه ای روی زانوانش انداخته وسایبان سبز رنگی دیدگانش را پوشانده بود به خواب مرگ فرو رفت ، ترس وبیمی که معمولا قبل از مرگ بر انسان وارد میشود رخت بربسته بود واودرنهایت آرامش بخواب ابدی فرو رفت ، دیگر رنج نمیکشید ، باندازه کافی رنج کشیده بود وهنگامیکه پرسید چه روزی است ؟ به او گفتند 22 ماه مارس ، گوته درجواب گفت حالا دیگر بهار آمده است وشنا کردن آسان است ودست خودرا به هوا بلند کرد گویی داشت مینوشت علائمی را درهوا نقش میکرد سپس دستش به طرف سطر بعدی میرفت بالا وپایین حرکت میکرد چپ وراست سطر به سطر چیز نوشت کم کم بازویش خسته شد و وصعف برا و چیره گردید وسپس بخواب ابدی فرو رفت ،
از این جهت اینهارا نوشتم که هردو این مرد از بزرگان وسخت مورد علاقه من میباشند درحد خدایی به انها احترام میگذارم " گوته " تا آخرین لحظه مرگ نوشت ، (چرا من ننویسم ؟!)
او فریاد میزد :
من به راستی برای نوشتن به دنیا آمده ام ، زمانیکه افکارم بر صفحه کاغذ نقش میبندد خودرا خوشبخترین انسان روی زمین میدانم .
من از اول بتو گفتم که ادبیات وموسیقی آلمان واقعا پر ارزش وبا اهمیت است ، همه مردان بزرگ از المان برخاستند ، روزیکه " رومن رولان" دچار خشم روحی ودیپرشن شدید شده بود باتفاق همسرش اول به دیدار ماکسیم گئورکی رفت وسپس به وین ودر مقابل مجمسه بتهون زانو زد وگریست از او تمنا کرد باو کمک کند تا بتواند چیزی ماندگار خلق کند و....
" ژان کریستف" حاصل این ناله هاست . او جان شیفته را نوشته بود زندگی بتهوون را نوشته بود اشعار زیادی را سروده بود اما شاهکار او که تقریبا برداشتی از زندگی خالق موسیقی عالم بتهون است شاهکار او بحساب میاید .
امروز پر هوای دیروز بر سرم زده ، تمام تفریح من خواندن کتابهای برگ برگ شده وزرد شده است ،از تلویزون فراریم گاهی بعضی برنامه هارا روی یوتیوپ میبینم ویا موزیک گوش میکنم ، امروز نمیدانم چرا دلم هوای آن روزهارا کرد ، نشستن وگوش دادن به سنفونیها ، واپراها ، و تری یوها و سازها وجنگ آنها بایکدیگر ، آه عزیزم همه چیز تمام شد وبرباد رفت شاید روزی در اواخر عمرم به وین کوچ کردم ودر کنار آنها جان دادم اینجا میل ندارم خاکسترم را به دریا بریزند دریایی که محل عبورمردگان وکشتیها ونفتکشها وجنازه هاست . پایان.
ثریا / عصر روز پنجشنبه اول سپتامبر 2016 میلادی." لب پرچین "