پنجشنبه، شهریور ۰۴، ۱۳۹۵

مادر قیصر

توچون مریم با ش، با من باش
با پرهیزاز دشمن ، 
مرا از آتش فریاد خود پرکن ،
مرا از طرح نا بینای کور دنیا
مرا از اشک چشمانت  خبر کن 

من هر شب درکمینگاه خشم طبیعت 
درکمی بادهای مسموم آنم 
ترا همچو جامی از آب روشن
بر لبان تشنه ام میگذارم 

قلب من ایستاده ، از اینکه میبینم همه آرزوها برباد میروند ، میبینم سر زمینم ، اندوخته هایم ، فرهنگم ، در بنیاد بیدادگری امپراطوری خوکها به زیر پا میروند .
من آخرین بازمانده ازآن روزگارانم ، که دل یک هنرمند برای هنرش میطپید ، وامروز چه آسان نفرت پراکنده میشود ، من هیچ
کلامی برای پرتاب اندیشه ام به آن سوی ندارم ، خاموش مینگرم ، موفقیت تاریخی پرقدرت سر زمینم نابود شد ، وما فرزندان آن سرزمین که بشوق ساختار ووآبیاری کردن دوباره آن بودیم در خاک خود مانند کرم میغلطیم ونامش را زندگی گذاشته ایم درپرتو آزادی ودموکراسی !!! بی هیچ امیدی ، بی هیچ آینده ای وبی هیچ هدفی ، تنها به بی ذوقی شاعرانه دیوانگان از بند گریخته مینکریم .
امید زندگی درما کم کم میمیرد ، هنوز اثر قرصهای خواب آور شب گذشته چشمانرا پرکرده است ، با همه کار ما مخلفت میشود حتی با نفس کشیدنمان.
کمتر از خانه بیرون میروم تا این دنیای دگرگون شده را نبینم ، کمتر به سفر میروم تا رویاهایم ویران نشوند ، تصویرها درون پرونده ها خوابیده اند ، دیگر امید نیست تا ساخته وپرداخته هایمرا به تماشا بگذارم ، این امپراطوری وحشتناک آنچنان  براهرم قدرت سوار است وسوارنه میتازد ومیجنگد ومیکشد که حتی فرصت اندیشیدن را بما نمیدهد ، دل به قصه های حسین کرد خوش کرده ایم  وبه افسانه های دروغین ، زمانی فرا میرسد که با برخوردها ونا مردمیها  وناهموارریهای زندگی برخورد میکنم ، آنگاه همه راههارا به روی خود بسته میبینم ، من نمیبایست به آن حیواناتی که در اطرافم میرقصیدند نام انسانی بدهم ، امروز نیمی گم شده اند ورفته اند نیمی مانند زامبیا تکه تکه بدنشان جدا میشود اما هنوز چشمان حریصشان از مال دنیا پرنشده ومیخواهند زنده بمانند در کدام دیکتاتوری ودرکجای دنیا نباید نوشت ویا موسیقی را گوش داد ؟ ما همان جهودانیم با ستاره زرد درمیان قوم ونژاد ارایی اس اس ها ! کوره های آدمسوزی مرتب درحال سوختند وما نیز درانتظار به صف استاده ایم . این یکی از اولین وشوم ترین  واقعه تاریخی بود که من در سر زمینم دیدم . هنوز خواب بودم ناگهان با یک نیزه تیز از خواب پریدم ، کجایم؟ کجاییم؟ کی هستم؟  اندیشه را باید خاموش ساخت  وسایه رنگ پریده ای از گذشته را دردل نگاه داشت ونشخواررانیر باید از یاد برد چندان هضمشان آسان نیست /
در قرنی هستیم که دروغ ودروغها را باید بپذیرم ، در قرنی هستیم که شیاطین حاکمند با بیماریهای مقاربتی ، دیگر اراده  واستدلال واندیشه کاربردی ندارند ، من نمیتوانم آن روح انسانی خویش را گم کنم وتبدیل به یک تکه سنگ شوم ، بلکه با دلی لبریز از عشق در کنار دردهای دیگران ایستاده ام ، من راه شرارت را نمیدانم یاد نگرفته ام ، تنها به کمال حقیقت اندیشیده ام ، چیزیکه گم شده ویا ابدا وجود نداشته تنها یک واژه بوده است . امروز باز وارد دنیای فاشیستی وجنبش های گوناگون آن شده ایم دیگر همه چیز از دسترس ما خارج شده  وناخود آگاه پایمان بیمان معرکه کشیده میشود . 
آه ، ای مردان خوب گذشته ، ای انسانهای بزرگوار گذشته تا چه حد امروز بشما احتیاج دارم تا سرمرا روی شانه هایتان بگذارم واز نبوغ تان سیر آب شوم . پایان
ثریا / اسپانیا / 25/08/2016 میادی/.