دوشنبه، شهریور ۰۸، ۱۳۹۵

ویرانه سرا

تو برای آنکه ایران کشوری ویران شود 
چه سخن ها گفته ای ، چه تلاشها کرده ای
تو برای آنکه ما ویران شویم ،
چه شورشها کرده ای ، چه جهنم ساخته ای  
.....
آنچه را که کمال آتاتورک پس از ویرانیهای عثمانیان ساخت ودرست کرد ، امروز سلطان ال ابن  سلطان اردوغان بباد داد!وآنچه را که رضا شاه کبیر پس ویرانیهای جنگ دوم ساخت وآباد کرد وخودش با یک دست کت وشلوار کهنه سر زمینرا گذاشت درمیان دستهای پسرش ، حضرت والاوامید مسلیمن جهان همهرا بباد داد. ، حال ما هرروزوهر  ظهر شاهد  نمایش اناجیل چهارگانه ویا زد وخورد بر سر حجاب زورکی وانتخاب بین ( بورکینی وبی کینی ) !هستیم که  چرندیاترا بخورد ما میدهند ! دیگر از آنهمه شکوه وعظمت راستین خبری نیست ، هرچه هست مصنوعی است ، کاغذ زروق رنگی است ، بادکنکهایی که برایمان به هوا میفرستند وما سرگرم تماشای آنهاهستیم ، کسی از شکوه وعظمت وافکار پاک مسیح چیزی نمیگوید هرچه هست بیچارگی ، بدبختی ورنج وتهیدستی برای فروماندگان وخودشان دربارگاهی از طلا نشسسته اند تنها الوهیت میتواند بر زمین حاکم باشد ، دیگر مهم نیست کی وکجا !وروح ما انسانها هیچگاه از همین محدوده بیشتر نخواهد رفت ، باید پایدار ومهربان باشیم وهما ن بره های معصوم پدر ! اما مسیحت انسانهای بزرگی را به دنیا تحیول داد که اسلام ناب محمد برعکس آن عمل کرد وهمه انسانهای خوب را به سیاه چال انداخت ورویشان خاک ریخت ، خدای یگانه دوقسمت ویا چند قسمت شد ، هرچه بود از ما فراری ومارا تنها گذاشت ، " اسپینوزا "  عقیده داشت  که بعداز مسیح  هیچکس چون او  راجع به خدا سخن نگفته است  گرچه عده زیادی اورا مشرک مینامیدند ، امروز جهان رو بجلو میرود وما همچنان در خم یک کوچه ایستاده ایم تا مبادا نامحرمی دستش با دست ما تماس پیدا کند ، این ظاهر امررا برا ی حفظ وسلامت جامعه مدنی واسلامی  باید  تحمل کنیم ، زبان اکثر ما کوتاه شده ویا بریده واز حلقومان برون کشیده شده است ، غلبه کردن بر هوسها ونفس اماره دستوری نیست ، چیزی است که باتو زاده وبه دنیا آمده است زیر یک تربیت صحیح وافکار بلند وپاک ، زیر سقف ازادی  ،نه بی بند وباری .
روزی از من پرسید ی موسیقی را دوست میداری؟ گفتم آری ، " واگنر " خدای من است زیر عظمت اثر او فنا میشوم ، برایت تعجب آور بود ، بقول خودت تا امروز کمتر کسی از واگنر حرف زده بود ، من زمانی سعاتمندم که گوشهایم را به یک موسیقی خوب بسپارم واین تنها هوایی را که میتوانستیم با آن جان بگیریم از ما دریغ داشتند ، حال باید برای ( عید قربان ) جشن هفت روزه گرفت ، واولین روز زایش طبیعت را بخاک سپرد ، همه قربانی هستیم ودیگر کسی به دنیا نخواهد آمد بقول فروغ  تنها نوزادان دوسر ویا بدون دست وپا ومغز !چون آقایان میلشان اینگونه میخواهد وخود بخلوت میروند وآنکاری را که باید انجام میدهند ، روزی فرانسیکو فرانکو وهیتلر وموسولینی نماد دیکتاتوری وآدمکشی در سر زمینهای دور بودند وامروز جایشانرا به جناب ارودغان ورهبر معظم الیه داده اند ، واز همه مهمتر شترسورانی که روزی خار بیابان  غذای عمده شان بود امروز از برکت چاهها ی نفت  خیال حاکمت دنیا بسرشان زده و میل دارند سلطان وفرماروای جهان هستی باشند ، حال دوباره برگشته ایم به هما ن اوایل قرون وسطا وحاکمیت کلیسا وصد البته معبد وبارگاه ومسجد   ، وایکاش هنری وهنرمندی مانند داوینچی بجای بگذارند .
حال برگردیم به زندگی عشقی من ، وبپردازیم به آن ، من همه عمرم عاشق بوده ام ودرمقابل عشق سر تعظیم فرود آورده ام اگر معشوق نا اهل وریا کار بود اورا کنار میگذاشتم وجایگزینی برایش پیدا میکردم ،بدون عشق من مرده ام ، یک مرده بیش نیستم هیچ چیز درهیچ کجای دنیا وبه هیچ قیمیت نمیتواند مانند عشق مرا به زانو دربیاورد ، این عشق هیچگاه به تختخواب منجر نشد همچنان دردلم نشست وشاخه کرد  ومیوه وبار بوجود آورد ، زمانی شادمان وخوشحالم که عاشق باشم وبدانم عشقی در برابر م هست .
شب گذشته با خود گفتم :
هنگامیکه ، عشقی به پایان میرسد ، وزندگی ویران میگرددودیگر درست نمیشود واعضای پیکرت به فغان درمیایند ، آنگاه طبیعت بتو هشدار میدهد که زمان ، زمان رفتن است وباید خودرا برای سفر آماده کنی ، من به معشوقم بعنوان یک خدای کوچک  نگاه میکنم وبه ستایش او میپردازم اما گاهی این خدایان شیطانند در جلد خدا جلوه گر میشوند ، نه وسواس لمس ونه تمنای چیزی را دارم ، تنها باید دوست بدارم ،  وزمانی که اشعاری بی محابا از ذهنم تراوش میکند  درآن زمان میدانم که عشق فریاد میکشد .پایان.
هر صبح زود ، چون برگ  تب آلودگلی 
طعم شراب تلخ وگس آفتاب را 
در جانم احساس میکنم 
همچنان یک آفرودیت ، از تخت برون میخزم
با ابریشم خیالم ، مینشینم ومیبافم ، 
داستانی زیبا ، تا ازهوش بروم ؛
میل ندارم شعری ناگفته را پنهان کنم 
تا دردلم آماس کند .
ثریا / اسپانیا " لب پرچین" /
29/8/2016 میلادی /.