سه‌شنبه، شهریور ۰۹، ۱۳۹۵

شعر وترانه

در خرابات مغان گر گذری افتد بازم 
حاصل خرقه وسجاده  روان دربازم 
حلقه توبه  اگر امروز چو زهاد زنم 
خازن میکده  فردا نکند در بازم   ........" حافظ"

چندی است روی برنامه یوتیوپ اشعار جوانان وخوانندگان جوان دیده میشود به بعضی از آنها گوش میدهم ، صدا ها هنوز نپخته موزیک هنوز درست جا نیفتاده واشعار آبکی همه در سوز وگذار یک معشوق نا مریی وپنهانی هستند که بکام دلشان برسند ، بنظرم شاخه های جوانی میمانند که یکی یکی خم میشوند .یکی یکی میافتند ، بی هیچ هدفی .وکسانی پیدا شده اند که صدای گذشتگانرا پاک کرده وصدای خودرا جانشین آن ساخته اند . مانند آنان که نوشته های مرا بنام خود چاپ میکنند ونام مرا حذف مینمایند ، برای من مهم نیست ، من آنچهرا که مینویسم در دونسخه است ، مانند عکسها که دردونسخه چاپ میشوند ،  بهر روی عده ای هم کتابهایشانرا بصورت مجانی دراختیار خوانندگان گذاشته اند اما اصل کتاب بنام آنها موجود است . بهر روی شنیدن  این اشعار پر درد ودر عین حال سست  وبی پایه  در مقابل  آن کلمات وجملات رفتگان  ، چقدر بنظرم بچه گانه میایند .
   ومیدانم که آن معشوق خیالی غیر از - " آزادی" نیست .
ملتها همه درهمه جا اسیرند ، همه ما اسیریم ، واگر بند مارا دربر نگیرد  ، خود میل داریم تن به اسیری بدهیم ، گذشته هم همین بود تنها فرقی که داشت نوازندگان  بیشتری بودند وآرانژمان بهتری  بود ، وکسانی بودند که موسیقی را میشناختند ودر تنظیم آن میکوشیدند ، بیشتر آنها هم از اقلیتهای ارامنه بودند ( حق دارند امروز برای ما باد درغبغب میاندازند) .
ترجمه ها و اگر کتابی چاپ شود همه خالی از هرگونه مراد ومطلب است .
ما زمانی درس وطن پرستی را فرا گرفتیم که آنرا از دست دادیم ، شاعران ونویسندگان پیشین ما نه ما ونه وطن را قابل نمیدانستند تا برایش بسرایند ویا بنویسند ، همه جذب فرهنگ غرب شده بودند کسی نبود که احساس کند این وطن اوست که باو سپرده شده است وباید در والا بردن آن بکوشد ، آنها به رشد آن سیب سرخ وطلایی کمک کردند تا دردامن دشمن بیفتد  ، امروز خیلی دیر شده است واگر کسی پایش را ازمرز آنچه که تعیین شده بیرون بگذارد سزاوار مکافات است ، نه کسی دیگر نمیتواند بگوید : برخیز ، سر زمین من ، برخیز ، زندگی وافتخار درانتظا ماست - نه چیزی دیگر درانتظا رما نیست بدترین دشمنان درمیان خود ما هستند ، که  قطره قطره زهررا درکام ما میریزند وبرای پیش برد مقاصد کثیفشان از  هیچ چیز رویگردان نیستند .
کسی دیگر جرئت  مردن درراه وطن را ندارد ، همه باید شهید راه دین باشند ،  کسی دیگر حاضر نیست آن زندگی حقیر وناچیزش را مانند یک سکه بی ارزش در راه وطنش قربانی کند ، دیگر کسی به " خدای وطن " سوگند نمیخورد ، نه کسی بفکر آن گورهای بالا آمده اجدای نیست ، تنها نوادگان ما بخاک میافتند ، عوامفریبی ، درمیان همه بیداد میکند ، عده ای چون کرم های بر درخت نشسته به دنبال برگهای تازه هستند ، واگر چیزی گیرشان نیامد برگهای کهنه را میجوند .
آه خوشبختانه من درمیان آنان نیستم ونخواهم بود ، واگر روزی در پی آنها بروم به دنبال چیزی است که گم شده ودیگر نخواهم یافت وآن (شرف انسانی) است ، حقیقت محض است .امروز به تماشای ارابه های فرعونی که پیروزمندانه  جلو ما جولان میدند نشسته ایم ، گذشته بکلی محو شده ، آینده سیاه وتاریک است وحال هم مجالی نمیدهد که بیاندیشیم .
خورشید همچنا ن به گردش خود ادامه میدهد وماه نیز ، زمین به دور خود همچنان میگردد بی آنکه اهمتی به آنچه که روی آن اتفاق میافتد بدهد ، تنها عمر ماست که رو به پایان است ، 
آه ، ای شاعران مقدس ،چگونه شما را  تحقیر کردند ، ای گذشتگان خوب ، چگونه از شما تقدیر نمودند ؟؟!! در تنهایی وعزلت شمارا نگاه داشتند تا مبادا فریادتان خواب مرغان را پریشان کند ، وما درراه پیامبران دروغین جان میسپاریم ، ودر نشست یاوه گوییها مینشینم وهمچنان چرت میزنیم ، کسی ندانست که شعر یک معبد مقدس است ونباید آنرا الوده ساخت به شهوت تن ویا پیکر حتی آنکه یک چارق کهنه به پا دارد با آواز وشعر میاید ، امروز همه درپیکر یک زن عریان خلاصه شده است ودرشهوت خفته ،
مرا دریابید آی خفتگان دیروز ، درآن هنگام که به ترانه های شما گوش میسپارم ، شما گلهای سرخ وحشی روح منید ، درمیان شما گریستم ، خندیم وفریاد کشیدم وامروز .... 
ساکت ،  با این دکمه های سیاه صفحه سفیدی را قیر اندود میکنم . بامید هیچ.

همه شب دراین امیدم  که نسیم صبحگاهی 
به پیام آشنا یان ،  بنوازد آشنا را
پایان
 ثریا / اسپانیا " لب پرچین" / 30/8/2016 میلادی/.