یکشنبه، تیر ۰۶، ۱۳۹۵

واین بود ، شرح ماجرا !

حافظ میگوید "
اگر شراب خوری ، جرعه ی فکن بر خاک
ازآن گنه که نفعی رسد بغیر چه باک  ؟

نه ، ما هیچگاه اینرا نفهمیدیم ، که هنگامیکه شراب میخوریم قطره ای هم برخاک بریزیم شاید تشنه لبی زیر خاک درانتظار همین قطره باشد .
وتو دوست کوچک من ، اگر چه بزرگی اما هنوز از سن ما خیلی پایین تری وتجربه ای نداری درهیچ موردی ، میل داشتم که باتو بمانم ، نمیدانم چرا احساس ( ژرژ ساندی ) بمن دست داد وخودرا درمقام آن بانوی نویسنده که روزی کنتس بزرگی بود و سپس  پرستار شوپن نوازنده شد  احساس کردم ، ، خنده دار است ، نه ؟ نمیدانم با تو  توافقی داشتم یانه ، دریک مورد باهم توافق داشتیم ،من هیچ میل نداشتم ادای بقیه زنانرا دربیاورم ، نه اشرافی بودم ونه متشخص ، یک زنی  بود م که همه عمرم سرم توی کتاب وموسیقی وکار بود ، حال اگر در مدت کوتاهی روی یک کوه نشستم وبا گردوهای دیگری بازی کردم ؛ آنرا بحساب عمرم نمیاورم ، مردی را که انتخاب گرده بودم  از من پایین تر وبود  وتو میدانی درچنین مواقعی آنکه بیشتر ضرر میکند زن است  وآنکه روحی عالی دارد شکست میخورد  وبه با ناکامی وتلخیهیا روبرو میشود ،  عشق درخور فهم هردختر بچه نادانی نیست  به همانگونه که خوشبختی هم  برای مردمان  سختگیر آفریده نشده ومن بسیار سخت گیر بود م.درتمام عمرم حتی یکبار روی خوشبختی را ندیدم  تمام شب نشینی ها ؛، میهمانیها ،  وکنسرتها مرا کسل میساخت مگر آنکه خود درتنهایی باشم ، گوشم از سر وصدا پر بود ، تنها یک بعد از ظهر احساس خوشبختی کردم وآنهم تمام شد ، وتازه فهمیدم که وقتی زندگی نمیتواند  غیر از ان چیزی باشد  که هست  باید به آن تسلیم شد ومنم تسلیم شدم .
از زمانیکه تو رفتی  خیل سخت توانسم خود مرا تسلی بدهم ، یک خداحافظی ساده ، اگر درمیان خانواده ام احساس خوشبختی میکردم شاید هرگز تسلیم این رویا نمیشدم ، اماخانواده هرکدام به دنبال زندگی خودشان بودند واطرافیانم نیز هیچ تفاهمی با من نداشتند ، همه مومن بودندچه مسیحی ، چه مسلمان ، ( این همان توافقی است که من تو باهم داشتیم )  خیلی تلخ وناگوار است که تو با همه باشی بهمه کمک کنی  وهنگامیکه  تنها  شدی کسی نباشد تا درغم وشادی تو شریک باشد ،  خیلی وحشتناک است هنگامیکه دلی گرفته وتنگ باشد  وانسان کسی را ندارد  که با او درددل کند  بارها میل داشتم با تودرددلی را درمیان بگذارم اما تو فرصت هیچ حرفی را بمن نمیدادی ، شاید دل تو پر درد تر ازمن بود ،  بنظر من ارزش واقعی یک مرد باین نیست  که از چه خانواده ی  میباشد ودر کجا  بدنیا آمده است ومن به پیروی از همین امر برایم مهم نبود که تو از کجا میایی . تنها امیدوارم بودم که گروه ( دشمنانم نباشی ) خیلی زود ساده دلی مرا احساس کردی وچقد خندیدی!! خنده نداشت ، من هنگامیکه پای وجودم وشخصیتم درمیان باشد  قادرم از همه چیز بگذرم  وخودرا برتراز همه  بپندارم  من هنوز میتوانم دوست داشته باشم واین یک ودیعه طبیعت است که درمن بنا گذارده ، ناله نکردم ، گریه نکردم ؛ از تنهایی ننالیدم ، وهیچگاه به دنبال خوشبختیهای دروغین نرفتم . امروز نه مضطربم ونه پریشان ، مانند همیشه مینشینم وبه شمع امیدم که روشن است مینگرم ، هنوز خاموش نشده است /.. 
پیروز وموق باشی . 
ثریا / اسپانیا/
یکشنبه