امروز مجبورم زیاد بنویسم وخودمرا با عناوین مختلف سرگرم کنم چرا که دلشوره دارم ، عاقبت کدام یک از احزاب برنده خواهنددشد ؟ تمام تلویزونهای محلی فعلا مشغول نمایش رای دهندگان وصف طویل آنهاست ، اگر حزب سوسیالیست پیروز شود که دنیا وبخصوص اروپا در انتظار ( ان ) است وای برما !! جناب ایگلسیاس از حزب پودموس وارد خواهند شد و برما همان میرود که بر یونان رفت ویا مردم انگلیس فریب خوردند .
دلشوره دارم ، به همین جهت نشستم به تماشای باله ( اسپارتاکوس ) که به همت آرام خاچاطوریان کمپوزیتور معروف ارمنی تبار ساخته شده است ، اسپارتاکوس قهرمان وپیشمرگ برده های زمان اربابان (رم) که همه راهها به آنجا ختم میشود ، بود قبلا فیلم آنرا دیده بودم که کرک داگلاس وجین سیمونز بازی میکردند ، حال امروز باله او روی صحنه آمده است ، شاید همه نپسند ند بخصوص عده ای را که شهوت پول ومقام و شهرت واقبال فراگرفته واز هیچ کاری برای این هدف رویگردان نیستند ، تنها باین امر پی بردم که ، حقیقت هیچپگاه گم نمیشود وسرانجام آنکه به جهنم واصل میشود همان ظالم است .
امروز ما دریک بردگی بشکل نوینی داریم زندگی میکنیم وهمه آنچنان درحول جمع آوری مالند که گویی فردا دنیا به آخر میرسد وآنها عقب میمانند واین مال جهنمی را باز باید به اربابان بالای دست خود بدهند تا بتوانند زنده بمانند ، بارها ما فیلم پدر خوانده را دیده ایم !! دیگر لزومی ندارد که درباره اش بنویسم ، امروز هم دنیای پدرخوانده هاست دریک شکل تازه ونوچه هایشان که گاهی هم بیگدار به آب میزنند ،
اسپارتاکوس تا آخرین دقیقه مقاومت کرد وسپس بر صلیب ظلم آویزان شد به همراه همه یارانش ، و پس از هزار سال شخصی اورا روی صحنه نمایش میاورد بشکلی تازه با آهنگهایی زیبا اما غمناک .بیاد نوشته ای از ولفانگ گوته افتادم دریکی از داستناهایش نوشته بود :
آنچنان عاشق محبوبم که همسر داشت بودم که شب وروزم را نمیفهمیدم ، هر روز بخانه او میرفتم با آنکه شوهر داشت وهمسرش از بهترین دوستان من بود ، روزی بر روی سینه سپید او میان دو پستانش ( خاجی) یا صلیبی دیدم که سخت مرا اندوهگین کرد وآتش عشق من کم کم فرو نشست ، به معشوقه گفتم :
این چیست که برگردن خود آویخته ای ؟ مانند این میباشد که قاتلی انسان بیگناهی را بکشد وسپس آلت قتل را بر گردنش بیاویزد وبا به دیگران نیز هدیه کند ،
امروز هنگامیکه به عکسهایی نگاه میکردم که چند تایی از آنها بسرقت رفته بودند وجایشان خالی بود ، بیاد گفته گوته افتادم چه اصراری بود من عکس قاتل خودرا نگاه دارم ؟ آنها را پس فرستادم یا به سطل زباله انداختم .
گویا منهم میل داشتم مانند آن زن عیسوی عکس آلت قتل وقاتل خودرا همیشه برگردن داشته باشم !!! /
دلشوره ، تا شب ساعت دوازده شب باید بنشینم وهر چند دقیقه با قلبی لرزان به خطوط بالا وپاین رفتن آر اء بنگرم با آنکه میدانم جناب ( پودوموس) سرانجام مانند سلفش هر طور شده وارد دنیا مزدکیان خواهد شد وفردا باید در صف نان وگوشت وغذا بایستیم ویا ریاضت بکشیم تا ایشان نیز بدهییهای خودرا بابت تبلیغات انتخاباتشان به کشورها وسر زمینهایی که نام نمیبرم وهمه میدانند ، پس بدهند . معمولا حقوق ماهیانه ما روز بیست وپنجم در حسابمان بود اما این ماه بگمانم تا اواسط آن باید درانتظار ظهور یک منجی تازه بنشینیم .
ودیگر کسی نیست تا آوای بردگانرا بسازد ویا نمایشی از آنها درست کند ، فورا متهم به نژاد پرستی ویا تجاوز به حقوق دیگران میشود ، مهم نیست اگر به ما وحقوقمان تجاوز شود اما حق حرف زدن نداریم .
من گاهی به سر شماری این صفحه میپردازم هفته ای بین چهارصد نفر تا ششصد نفر انرا میخوانند از اسلونیا ، تا فلیپین ویا هند ویا افغانشتان امرییکا جای خودرا دارد ودرهمین اسپانیا هفتاد تا هشتاد وپنج نفر آنرا میخوانند البته بیشتر برای بازرسی نه اینکه چیزی را بدانند ،خوب این زن درگوشه اطاقش با انبوه کتابها ونوشته هایش چه خاکی دارد بر سر ش میریزد ؟ برویم بدانیم ،منهم مینویسم نهایت آنکه روزی همه چیز را از من بگیرند من خود میان کتابهایم میاستم تا آتشم بزنند ، موسیقی را که از ما گرفتند گاهی میروم به موسیقی افغانیها گوش میدهم که یک خواننده در خارج مودب با کت وشلوار ایستاده ومیخواند :
آن روزها که شهرها خالی بودند ، کوچه ها امن بودند خانه ها کاهگلی بودند اما ما خانه داشتیم ، شبها قصه ها وافسانه ها عشق وروحی شاد !!! منتاسفم ، رفیق دیگر بایدک درکتاب قصه ها دنبال شاهزادگانی که دختر فقیررا دوست میداشتند برویم ویا به دنبال خانه های امن کاهگلی که با یک باران روی سرمان ویران میشود بعلاوه الان صاحبان همان خانه های کاه گلی ، ( فکلی * شده اند ودرصف خودفروشان ایستاده اند وما میروم درخیابان زیر چادر ها سکونت میکنیم ، اگر نتوانیم خودرا خوب به معرض فروش بگذاریم وبفروشیم مهم نیست به کی وکجا ؟ خریدار زیاد است ، بهتر است درز بگیرم . پایان دلشوره ها ...../. همان یکشنبه .