تمام شب بيدار بودم واشعار فريدون مشيرى را ميخواندم ، مسموم شده بودم ،
خاك راهى خواهى شد
از رخ آيينه پاك خواهى شد
چون غبارى گيج وگم ، سرگشته ، درافلاك خواهى شد
بچه ها براى استخر رفتن ميامدند ، بسختى از جايم بلند شدم غذايى پختم آنها آمدند خوردند وكمي خنديديم ورفتند ، اما من چندان خوب نيستم ،
بقول شادروان مشيرى با جوانه ها نويد زندگى است ، برنامه اى از بانوى بانوان سركارخانم هما سر شار ميديدم ،عمر طولانى برايش أرزو دارم ،به حق يك زن لايق ، يك مادر مهربان ولايقتر و زنى كه از سن هفده سالگى تا الان هنوز كار ميكند با آنكه هيچ نيازى به كار ندارد ،كميته براى جمع آورى هدايا وسالمندان ، موسسه براى بچه هاى سرطانى ، وخوب ميدانم كه در سالهايى كه با مرحوم ايرج گرگين راديوى اميد را اداره ميكرد ،چقدر به همكاران سابقش كمك كرد ،حتى هزينه بيمارستان وبيمارى بعضى از آنهارا داد بى آنكه كسى بداند ويا بخواند ، هنوز هم خودرا يك روزنامه نگار ميداند كتابهاى زيادى نوشته ، ترجمه كرده منجمله مصاحبه او با شعبان جعفرى معروف به بى مخ !! كه از بعضى مردان امروزى مغز وشعورش بيشتر كار ميكرد ،
مقايسه اين زن با زنان ديگر ايرانى واقعا مرا به حيرت انداخت ، اگر روزى قرار شد خم بشوم ،تنها جلوى او خم خواهم شد ، زنى با اراده ، قوى ،ولايق ،وزيبا ،هماى ماست سرشار از شور وشوق شعور انسانى ،آنهم در اين زمان كه انسانها تن به بردگى يا خود فروشى داده اند ، برايش طول عمر وسلامتى آرزو دارم ،
امروز ايميلم را بستم ، هنوز دو عدد ديگر در دست دارم دوستانى كه ميدانند از آن استفاده ميكنند وسومى را روزى كه حالم خوب شد باز ميكنم ، حالم ر ا بهم زدند اين حيوانات ، تا بعد
چهارشنبه 29/6/2016/ميلادى /.