بی سرانجام ، خسته ، د.وسال دیگر میشود چهل سال وده سال دیگر میشود پنجاه سال که حکومت شاهنشاهی از ایران بر کنده شده وحکومت آخوندی بر قرار است ، سی وهشت سال است که مردم را بنوعی سرگرم کرده اند ، تا افکارشان منحرف شود ، جوانان دیروز پیر شدند و مسن ترها درغربت ویا درغربت داخلی جان سپردند ، جوانانیکه پا به عرصه وجود گذاشتند نه خودرا میشناختند ونه سر زمینشانرا ، امروز داشتم به گفتار یک محقق گوش میدادم ، برای مرگ » علیرضا« برادر کوچکتر این شاهزاده که کم کم دارد پای بسنین بالای عمر میگذارد ، گاهی شهروند میشود ، گاهی سرباز میشود ، گاهی مبارز میشود وشهبانو هم بنوعی دیگر بانوانرا سرگرم ساخته است ، مرتب از گذشته میگویند ، گویی دیگر حال وآینده وجود نخواهد داشت ، چرا بهترین گل این خانواده (لیلا ) خودکشی ! شد؟
چرا علیرضا با آن همه زیبایی وتحصیلات وجاذبه وشعور ( خودکشی ) شد! نه ! اگر مردمرا دوراز جان همه خر حساب کرده عده ای هستند که میدانند چه کاسه ای زیر نیم کاسه است ، شاهزاده همسرگرفت وسه دختر بجای گذاشت ، علیرضا هم راست یا دروغ دختری از خود بجای گذاشت ، کاری به زندگی خصوصی آنها ندارم ، اما من، بعنوان یک شهر وند ایرانی باید بدانم چرا ؟ وچه بر سرما آمد وچه بر سر ما خواهد آمد ؟ سی وهشت سال مردم ایران سرگرم شدند با هنرپیشه ها ، دلقک ها ، خوانندگان ، مد وزیبایی، رفتن به دوبی ، کیش ، صاحبان اصلی آن خاک بیرون شدند وجایشان را بچه مارمولکها گرفتند که از دیوار راست بالا میروند ودر آینده تبدیل به یک ایگونا وسپس یک کروکودیل خواهند شد .
خاک من کو؟ هر روز عده ای تازه میکروفون به دست طرحی نو میافرینند ، خانه من چه شد؟ یک خوانند نیمه خواجه ناگهان همه کاره دفتر مخصوص شد ، کدام دفتر مخصوص؟ دفتری که سی . آی آ. آنرا تغذیه میکند ؟ نه بقول آن خواننده من دیگه خر نمیشم . شاه در گوشه ای از یک شهر غریب درکنج مسجدی خوابیده ، آیا روحش از این سر کردانی ملتش شاد است ؟ گمان نکنم
خوب ، از من وما گذشت ، فرزندان سه وچهارساله ما تبذیل به زنان بزرگ ومردانی شدند که جانشانرا در راه زندگی فنا کردند بی ذره ای خوشی یا خوشحالی ، عده ای توانستند بردند وخوردند وچاپیدن ، بزرگزاده شدن برای خود پشتوانه والقا ب و خانواده خریدند وما آنچهرا که داشتیم در سر زمینمان بخاک سپردیم امروز هم بی هیچ امیدی به آینده در غربت پشت شیشه های کدر باید آسمان تاریکی را نگاه کنیم وبه دنبال ستاره خود بگردیم ، همه مبارزین !!! هنگامیکه کفگیرشان به ته دیگ خورد ناگهان هوای وطن کردند وبه پا بوس امام رضا رفتند ! وجیفه .و هدیه خودرا گرفتند ، نذرشان قبول شد باز برگشتند درجای خود مانند خان زاده ها نشستند وتنها حرف زدند ، حرفهایی که با د آنهارا برد .
شاعران متعهدی که سر زمین مارا به شوراها وملا ها یعنی به روسیه وانگلیس دو دستی تقدیم داشتند .
حال همه خفقان گرفته اند زلال چشمه شعرشان خشکید تنها هریک مشت بلند کرده بسوی دیگر وآب دهان بسوی سومی پرتا ب کرده رگهای گردنشان کلفت میشود عرق از سر رویشان میریزد دهانشان کف میکند ، مردم بدبختی درکنج بیغولها سرگرم میشوند ، سخن سالاران بزرگ مدیحه سراها گفتند وصله خودرا دریافت داشتند حال نوه ها ونتیجه هایشان یک پا در اروپا وامریکا وکاناداویک پا درایران دارند ، ما چه کردیم ، روی هما ن ریل داغ اما صاف پیاده راه رفتیم واز هر کس وناکسی حرف مفت شنیدیم ، ونشستیم تا حیثت وحرمت وآبروو اصالت خودرا محکم نگاه داریم !! اینجا باید گفت که ( زرشک پلو با مرغ ) اصالت امروز جایی است که اتومبیلت جلوی خانه ات پارک شده باشد و ارقام بانکیت هشت تا ده رقم باشد ، آنوقت مانند خانم فلانی هشتاد ساله ، هر روز یک (توئیز) بوی عوض میکنی ، چون شوهرت بکار گل مشغول نبود بلکه بار فعل مشغول بود ،
آنقدر نشستم ، تا موهایم به رنگ سرب درآمدند ، آنقدر نشستم وگریستم تا ناگهان سر بلند کردم دیدم عمرم تمام وتباه شده حال باید درانتظار قطار بعدی باشم .
اینهارا نوشتم تا اگر نسلی بجای ماند فریب نخورد ، ما ایرانیان در دروغگویی ، تهمت زدن ، دزدی ، وخیلی از کارها درتمام دنیا یگانه هستیم ، حال شهبانوی ما میرود تا بتاریخ دوهزار وپانصد ساله بپیوندد دودر کنار آتوسا و ایراندخت وتوراندخت حماسه بیافریند ، وروی دیوارهای پرسپولیس نقشی بیادگار بگذارد .
ومن میروم تا خاکسترم را در کنار یکدرخت بکارم شاید گلهای تازه ای رویید وگلها وبرگها سخن گو شدند با بلبلان هم آواز /
ثریا ایرانمنش . اسپانیا . 28 ژوئن 2016 میلادی .