پنجشنبه، تیر ۱۰، ۱۳۹۵

سكوت

سكوت بزرگترين فرياد هاست در برابر نامردميها ،

بنال اي دل كه رنجت شادمانى است 
بمير اى دل كه مرگت زندگانى است  ........ فريدون مشيرى 

 ،
شب گذشته به ترانه هاى استاد موسيقى وتنظيم كننده و آهنگساز افغانى " فريد زولاند" گوش ميدادم.  ومصاحبه اى يكى از رسانه هاى نسبتا خوب قابل تحسين با او داشت ،چهره اش را نيز ديدم ، سالها بود كه اورا تديده بودم شايد از بعد از انقلاب بسيار جذابتر  شده ، شيك بود واز مهمى مهمتر زبان فارسى رآ آنچنان باشيوه زيبا ودرست آن بيان ميداشت  كه حيران ماندم ، او سالها در ايران در هنرستان موسيقى  زير نظر زنده ياد حسين ملاح موسيقى ايرانى را فرا گرفته بود سپس با حسين بقول خودش هميشه سر فراز و سايرين آهنگهاى زيبا وبياد ماندنى  ساخت هم روى  فيلم وهم  با صداى خوانندگان  ، بهترين سخنى را كه بيان كرد اين بود : 
من نه أفغانيم ،ًنه تاجيكيم ، نه ايرانى ،ًمن آهنگساز وترانه گويى زبان فاخر فارسى هستم ، واقعا اينهمه انديشه  وبيان زيبايى را  من كمتر در كسى ديده بودم ،
نميدانم آيا ميدانست كه زبان فاخر پارسى در ميان دستهاى مشتى لجن دارد جان ميدهد واشعارى هجو آميز وتهوع آور بنام شعر ناب ميسازند و در زواياى اين رسانه هاى مجازى هركسى براى خودش ( انجمنى) ساخته وبى آنكه به كاوش درون  ديوان اشعار بزركان بپردازد ، ميتواند كپى بردارى كند وبنام خودش به ديگران قالب نمايد و چند  " راس" ديگر از همنوعنشان برايش هورا بكشند ، آه ميتى جان  ، عشقم ، دلم ، كلم ، به به !!!!  يا اشعارى كه انسان را بياد كله پاچه خوران ميدانها ى جنوب شهر وزورخانه ها مياندازد ،
حتما خبر دارد ، 
پس از آن دو مصاحبه  از خواننده دوست داشتنى وواقعا شريف ايران ، " ستار" ديدم ،  پروردگاررا شكر گذار هستم كه ميان اين لجنزار واين مرداب مار خيز وعقرب خيز هنوز اين انسانها زنده اند كه عمرشان هزار ساله باشد . 
بهترين هاى ما واقعا دقمرگ شدند ، رفتند ، ويا پشت به آن سر زمين كردند ، حال آن خاك خوب ، آن سر زمين ، آن دشتها. آن كوههاى سر بفلك كشيده ، در دست مشتى بيسواد وبيشعور افتاده كه غيراز خوردن وبازى "لا "زير شكمشانرا كار ديگرى ندارند ، از فرط حقارت مانند شپش در لَبْاس ديگران رخنه ميكنند تخم ميگذارند تخم هاي زهر آلود ، وبى نام ونشان ، بى فرهنگ ، ونام خودرا هم " انسان " ميگذارند. در حاليكه بايدنوشت " راسى  از حيوانات وحشى وآدمخوار"  گرد هم آمده اند ولباس آدم پوشيده اند و خودرا " فاخر" ميدانند ،
شيشه ، همه جا شيشه است هر چند به هزاران رنگ در آميزد ، اما لعل از دل كوه بر ميخيزد  ودر دل كوه رنگ ميگيرد و به دست زرگر زمانه آنقدر چكش ميخورد تا بشكلى دل پذير  در آمده بر تارك يك تاج بنشيند ويا در خزانه پنهان بماند ، پايان ،
30/6/2016 ميلادى ,!