پنجشنبه، اردیبهشت ۳۰، ۱۳۹۵

تو ای یار .

تو ای یار من ، ای یار دیرینه ودلدارم 
چو میخواهم که نامترا نهانی ، برزبان آرم 
صدایم در سینه ام میلرزد از غم
چو میخواهم که نامترا به به نام شب سپارم 

دلم در سینه میلرزد ، فریاد میکشد 
نمیدانم چه باید گفت ،  چه باید کرد ، دلدارم

کلمات  روی صفحه میغلطند ، نمیدانم چه باید بنویسم ، من آن شبها که مینوشتم ، افسانه ها داشتم ، از عشق یاری ، امروز دیگر نه از حریر آسمان خبری هست ، نه کلماتی که ترجمان احساسم باشد ، 
چرا داستان ( شهر روم را شروع کردم ؟ )  درآن زمان رم ، رم بود وایتالیا شهری باستانی ومن تازه از یک تجربه تلخ بیرون آمده حامل فرزندی بودم ، به ونیز سفرکردم ، همهرا درجایی نوشته ام ، میدانم از مهربانی دوستانی که مرا بی ریا پذیرایی کردند اما دلم در وطنم بود ، 
امروز ؟ نه نمیتوانم بگویم دلم کجاست ، تکه تکه شده مانند یک دستنبو ، کس ویا کسانی آنرا بو میکنند ،  نه دیگر نمیخواهم درانتظار بمانم ، وآن کسیکه خون دل مرا مینوشد  مستانه عهدش را فراموش کرده  وآن شمعی که دردلم افروخت  با باد قهر خاموش شد .
او گذر کرد ونپرسید که از روگار  چه داری ؟ او از روزگار پیشین چیزی نمیدانست ، همه شب پریشان ودلخسته برمن میشورید ،  درآن خاکدان  زاده واز گذشته ها به دور بود ، اما من بجای مانده بودم چون سنگی که سیلاب از سرش گذشته باشد  ، هنوز شوریده خاطر  وبا غم خود زنجیری از مهر بافتم وبرگردن او انداختم  ، من آن پرستوی بال وپر بسته  که باریچه دست حادثات بودم  تنها باشعر خود فریاد میکشیدم  وخود بر ستونی بسته بودم ، او زنجیر ها  راگشود ، مرا از خودم رها کرد ، خواست تا تصویر جوانیش را درسینه های عریان من ببیند  سرم از روی شانه اش فرو لغزید  برقی از آیینه درچشمانم تابید ، وناگهان احساس کوری کردم ، شانه هایم فرو افتادند ، منکه  از هجوم عطر تازه بخود میلرزیدم حال خاک آلوده بگوشه ای خزیدم .
باز تسبیح ستاره را برداشتم ودانه دانه شمردم  دیگر چیزی به طاق آسمان  مرمری خاطرم ننشت  ،چه شد ؟ چگونه شد؟ که آن شاخه نازک خیال بسکبالی یک برگ بر باد رفت ؟  دیگر از نور ارغوانی او خبری نشد ،  وچگونه شد که دریاچه شعر من بخشکی نشست ؟ .
از شوق آن امید نهانی هنوز زنده ام  ، وهر صبح چون آفتاب سر میزند ، میگویم :
روزی دوباره خواهد آمد ، او نمیدانست یا میدانست ، که من آن سنگ مغرور ساحل نشینم که امواج را ازخود میرانم خاموشم اما در سینه کف های زیادی دارم وکلاف پریشان صدها صدارا ، نه اونمیدانست /
ای یار من ، ای دلدار من ، باغ خیال تو پر باد  از ساعر شراب شعروافسانه های من . پایان /.
ثریا ایرانمنش. اسپانیا / 19/5/2016میلادی /.