پنجشنبه، اردیبهشت ۳۰، ۱۳۹۵

شانل !!!

خواب بر نگشت ، نشستم به تماشای مدلینگهای تازه ( شانل) وآن طراحی که خودرا بشگل یک گربه نر درآورده وبزرگترین افتخارش این است که با گربه سفید وزیبایش عروسی کرده واورا از هر زنی در دنیا بیشتر دوست دارد !!.
صحنه نمایش این بار بشکل سالن انتظار فرودگاه درست شده بود همه چیز سفید وسیاه حتی میهمانداران  هم پشت گیشه هایشان ایستاده بودند مسافرین منتظر درانتظار ورود مدلها  بودند که یکی یکی از دری واردشده از درخروجی بیرون میرفتند ، پارچه ها همه پیچازی ، رنگی شلوار کش دار با پیراهن بلند وبلوز روی آن چمدانهای سفری کیف وکفش از جنس پارچه لباس ،  بیچاره کوکو شانل !! اگر میدانست که سر انجام امپراطوری او به کجا میرسد خودرا حلق آویز میکرد ، البته نباید فراموش کرد که  این جنابان مشتری های خودرا درخاور میانه دارند واز سر صبح تا بوق سگ توی سر وکله هم میکوبیند برای آنکه لباس این بنگاه را بپوشند وکیف اورا به دست بگیرند ، یا نوکیسه های تازه به باشگاههای آنچنانی راه یافته وشبها باپولهای باد آورده روی میز قیمار خوابشان میبرد ، از طرف دیگر چشمان درآمده از کاسه وخونین وپشت زخم آلود یک زندانی را نشان داد ندکه اربابان درازای خون  این موجودات پول شانل را میدهند ، آب از آبی تکان نمیخورد ، زنان هرروزبیچاره تر میشوند چون میدانند دیگر جا ومقامی ندارند حتی برای تولید مثل هم به آنها نیازی نیست ، آزمایشگاهها این کاررا انجام میدهند ، ما قدیمی ها وگوشه گیران هم کم کم باید جا خالی کرده بسوی آسمان پرواز کنیم وزندانهای انفرادی را خالی کرده تا تبدیل به اردوگاه برای بردگان آتی شود .
حال از قصه شمع وگل وپروانه واشک لیلی ومرگ ژولیت هرچه بگوییم  تنها حس مسخره ای دردل دیگران بودجود میاوریم ، مواد مخدر آنهارا خوب سر حال میاورد ، مردان باهم خوشند ، بیشتر خوشند ، ما زنان به دنبال کدام حقوق وحق خود هستیم ؟ مگر از روزازل واول ما حقی داشتیم ؟
خود این حقیر سرپا تقصیر هنگامیکه به دنیا آمدم ، چون دختر بودم ، مرا به دست دایه سپردند ، پدر از سویی رفت مادر از سوی دیگری ، مادربزرگها وپدر بزرگها هم حوصله نق زدن یک دختر بچه  دیگررا نداشتند ، اما اگر پسر بودم ، چه بسا منهم امروز در مزرعه ذرت !! ذرت میکاشتم ! .
بقیه بماند تا بعد .....ثریا