شب بسيار بدى را گذراندم ، هوا راكد بود ، ايستاده بود ، تمام پنجره هارا گشودم شايد نسيمى بوزد ، برگ از برگ تكان نخورد ، نفسم بند آمده بود ، هيچ كارى نميتوانستم انجام بدهم ، خودمرا به اطاق نشيمن رساندم وهمه دربهارا باز كردم ،نه ! خبرى از هواى تازه نبود ، رفتم روى بالكن ،نه نسيمى نميوزيد ، روى كاناپه افتادم ، كم كم احساس كردم كه هواى تازه ، يك نسيم خنك وارد اطاق شد، ساكت نشستم ، مبادا نسيم بگريزد ، تنفس عميقى كشيدم ، كتابم را باز كردم تا بخوانم ، اما حواسم جاى ديگرى بود ،ًكجا بود؟ اگر واقعا به روح بعنوان يك عالم جسمى معتقد باشم بايد جد ى بگويم. از جسمم فرار كرد وبه شهر ناشناخته پاى گذاشت ، درب را كوبيد ، چهره اى بر افروخته و ناشناس جلوى چشمانم ظاهر شد ، نه ، اين خود او نبود ، اين او نبود ، ابدا او را نشناختم ، خشونت از چهره اش ميباريد ، همانجا ايستادم وباو خيره شدم ، چشمانش سفيد و مردمك چشمانش مانند شب تاريك ،مرا خير ه خيره مينگريست ، اثرى از آشنايى در چهره اش ديده نميشد ،اين او نبود كه من تحت تاثير شخصيت او داشتم خود را از دست ميدادم ،اين غريبه ، اين ناشناس با چهره درهم وخشن ، همچنان نگاهم ميكرد ، در همين مدت كوتاه ناگهان احساس كردم سردم شده وآن توهمات از سرم پريد
آه ، خودپسندى و دگر گونى انسانها را هيچ پايان وانتهايى نيست ،آن چهره مهربان. ودوست داشتنى تبديل به يك مرد ميخواره وخوش گذران شده بود پتو را أهسته روى پاهايم كشيدم ، از عالمى كه براى خود ساخته بودم بيرون آمدم ، دست بردم تا نامه اى برايش بنويسم ، اما دستم ميان راه توقف كرد ،
نه ! تمامش كن ، هرچه بود تمام شد ، بايد بفكر هوا باشم بفكر اكسيژن كه در هوا مفقود شده و تنفس را براى من مشگل كرده است ، ترديد بيمورد بود بايد تصميم ميگرفتم وسريع اقدام ميكردم ، نه انسان عاقل هيچگاه به. پشت سر نگاه نميكند وأب ريخته را نمينوشد ، بگذار به زمين فرو رود يا گياه ديگرى را مسموم ميسازد ويا از نو گياهى را أبيارى ميكند .
تمام شب بيدار نشستم در انتظار حضور هواى پاك ، ! اما بادى سهمناك برخاست و مقدار زيادى خاك وخاكستر را با خود أورد ، باز كجا ر ا سوزانده اند ؟ تلويزيونرا روشن كردم ، جايى داشت ميسوخت واتومبيلها رويهم آتش گرفته بودند پليسها تنها ايستاده ونظاره ميكردند شعله هاى أتش به هوا بر خاسته بود ،
مردم عاصى شده اند ، حال آن گيسو بلند با أن لبخند نمكين وأستينهاى بالازده ويقه بازش ميخواهد تكيه بر جاى بزرگان بزند ، بزرگان ديكر وجود ندارد هرچه هست ذراتى از درون خاكسترها برخاسته ، اين يكى خواهد أمد وما مانند بقيه سر زمينها درصف نان وگوشت وسبزى خواهيم ايستاد ، تا او خوب خود وپشتيبانانش را سير كند وما همچنان تماشگه خلقتيم
وايكاش همان ( فريب ) بود ومن از اين دنيا بيرون ميرفتم ، خودم را تسليم هوسهاى او ميكردم ، مدتى خوابيدم ، هوا همچنان راكد وساكت وخورشيد در پشت ابرى زرد رنگ پنهان است ،
امروز ديدم چند تا از نوشته هاى من كپى شده اند ، مهم نيست اميدوارم آنهارا تكه پاره نكرده ودستكارى ننمايند ًحوصله ايملهايمرا نيز نداشتم ، چيزى ندارم بگويم ،ًهمان حرفهاى تكرارى ، وهمان تشكرات قلبى !!!! نفسم هنوز سنگين است سيگارهايم را بسويى پرتاپ كردم و قوطيهاى چاى اعلا را !! را به درون كيسه زباله ريختم ،
ثريا ايرانمنش / اسپانيا / سه شنبه ٢٤/٥/٢٠١٦ ميلادى /.