دوشنبه، خرداد ۰۳، ۱۳۹۵

گريزان

خرقه پوشان همگى مست گذشتند وگذشت 
قصه ماست كه بر سر هر بازار بماند 

امروز نميدانم چرا بياد او افتادم ، بياد زنى كه روزى بلبل باغ چمن مردان خوش گذران ايران بود ، بلند قامت موهاى انبوه چشمان درشت و پوست سفيد كه از زادگاهش تبزيز أورده بود ، چشمانش درشت اما بيحالت  گويى چشمان يك مرده را در كاسه چشمانش حمل ميكرد  ، اولين روزيكه من در اداره جديد مشغول  كار شدم او به ديدارم أمد ومدتى روبرويم نشست ، سپس گفت : چه كفشهاى زيبايى داريد ! سر دوستى را با من باز كرد، من خسته ، وبيحوصله  بدون هيچ همراه وهمرنگى دوستى اورا پذيرفتم  ، معلوماتش  بيشتر از كلاس  نهم نبود اما بمدد زيبايش توانسته بود رياست فروش را بعهده بگيرد ، خوب  ميفروخت ، خوب هم ميگرفت ، تا آن روز سومين  همسر را طلاق داده حال با يك دون  ژوئن  رويهم ريخته بود وخيال عروسى با اورا داشت ، روزى به دفتر من آمد وگفت : بايد به ديدار پدر نامزدم بروم ممكن است از لباسهاى تو استفاده كنم واز كفشهايت ! من لخت شدم بلوز ودامن  وكفشهايم را باو دادم وبرايش  خير خواستم  وخودم درب اطاق رابستم با زير پيراهنم روى صندلي افتادم ، تا ساعت چهار كه برگشت وذوق كنان كفت كه ، لباسهايت برايم  شانس أوردند به زودى عروسى ميكنيم !!!
من دير تر از او بخانه همسرم رفتم وديگر اورا نديدم اما دورا دور ميدانستم كه همسرش بيمار ومعتاد واو دارد خرج اورا ميدهد  با مردان مشهورى سر وكار داشت  ومرتب بين ايران واروپا در رفت وأمد بود ، من سرم به زندگى خودم وگرفتاريهام گرم بود ،تا اينكه اورا دراينجا ديدم پس از  سالها اول همسرش را كه با يك هنر پيشه معروف ازدواج كرده بود وپسرش را وسپس خودش را كه پير مردى را بعنوان همسر پنجم به دنبال خودش ميكشيد ، شُل وارفته ، باز گم شد ، 
آخرين بار كه اورا ديدم با سجاده ، روسرى و نماز وروزه ؟؟!! كه نميدانم أجابت ميكرد  يا فقط به نمايش گذاشته برد ،آه همسرت مرد؟ بگو ارث او كجاست من ميروم برايت مياورم من خيلى  آدم ميشناسم ، 
نه ، مرسى ، ميراث او شوم بود آنهارا بخشيدم  ،
روزى بمن تلفن كرد وگفت ، بايد من وتو " توبه كنيم " 
گفتم توبه چي ! توبه رنجهايى كه در غربت كشيدم و با جان كندن  شبانه روزى بچه هارا بزرگ كردم ،اما تو رفتى ايران خانه هم خريدى  اينجا هم خانه خريدى گناه را نوكردى  ، توبه اشرا من بكنم !؟!  نه عزيزم آنان كه ترا فرستاده اند تا مرا به حلقه خود اضافه كنند كور خوانده اند ،من همينم ،تو برو نماز بخوان ، روزه بكير وتوبه گناهانت را بكن دين جديد توبه كاران را ميگيرد  ميبخشد به آنها امكانات زيادى ميدهد ، 
بيمار شد ، بيمار ى سخت ، تك وتنها  خانه ها  رفتند  در يك آپارتمان يك اطاقه اجاره اى  نشست ، و سرانجام تكه تكه هاى اورا درون يك كيسه زباله به دست پسرش دادند تا در گورستان شهر بسوزاند ، 
آنهمه فروشندگى !!!! آنهمه ناز ! آنهمه افاده ، سرانجام آخرين روز با عصا زير يك پتوى كهنه به در خانه من آمد وگفت : حالم بد است بگمانم مردنى  هستم ، مرا ببخش و.....
حلالم  كن !!!!!!! 
اهه ! با همين سادگى ، شهر را يكپارچه در دست گرفتى. با دروغهايي كه تو سر من شاخ در مياورد ،حال ترا ببخشم ؟! 
من خدا نيستم تا ببخشم ، 
امروز بياد او افتادم ، همه تلاش براى پسرش بيفايده بود ، .......... وخودش درون بك كيسه زباله در ميان كوره سوخت ،
از انسان تنها نيكى بجاى ميماند نه چيز ديگرى ، پايان ( خصوصى است ) ثريا /.