یکشنبه، خرداد ۰۹، ۱۳۹۵

پیام آرامشبخش

همانطوریکه کنار اجاق داشتم گوشتهارا سرخ میکردم عرق از هفت نای بدنم جاری بود ،  ، هوا گرم شده  ، نگاهی بخودم انداختم و گفتم :
خاک بر سرت کنند ، هنوز توی زمان خودت قفل شدی ، اینها چیه پوشیدی ؟  از کی رو میگیری ؟ برو یک شورت کوتاه ویک بلوز نازک بدون آستین بپوش روز درازی درپیش داری> 
چرا اینهمه خودت را میپوشانی ؟ از کی خودترا پنهان میکنی ؟ یقه  بسته ، آستینها تا آرنج شلوار بلند ، اوف ، ثریا حالم را بهم زدی  ، همه زنان اینجا  با آن سینه های آویزان وشل و ول پر لکه شان توی کوچه ها سان میدهند وتو ؟  نه بهتر است چیزی نگم خوب اگر میخواهی خودت  رابپوشانی وازهمه پنهان کنی ، خوب برو مراکش ، برو عربستان ، اصلا  برگرد ایران، چرا اینجا  تک وتنها  درخانه خودت از خودت رو میگری ؟  واقعا دیگر قابل ترحم شده ای ! 
یادت میاید آن شاعره  ایرانی درآلمان که کتابش را برایت فرستاد به چه راحتی وروانی  از سوزش نوک سینه اش وبقیه جاها حرف زده؟ یادت میاید آن شاعره که در انگلستان کلی هم طرفدار پیدا کرد چه راحت از بغل خوابیها وبوی شبانه حرف میزد ؟ خیال میکنی فروغ فرخزدا چطوری مشهور شد با یک کلام >
گنه کردم گناهی پر ز لذت ......، وتوخاک برسر امل  هیچی گناهی نکرده تنها دررویا خودترا تنبیه میکنی ، بلی تو درزمان خودت قفل شدی حال کلیدرا بردار وققفل را بازکن همه چیز را بریز بیرون . ابدا هم زشت نیستند خیلی هم زیبایند ، میبینی که هنوز درکوچه مردان برمیگردند ترا نگاه میکنند ، مبینی که فلینا گفت تو زن زیبایی هستی ، چرا اینهمه خودت را دست کم گرفته ای ونشستی اشعار هفتصد سال پیش را میخوانی ، خودت با مادرت مرافعه داشتی سر ویگن ، یادت هست ؟ او گفت :
اینهم شد شعر ، درمیشکنم سر میشکنم میرم خونه خان ، وتو خندیدی وگفتی مادر دوران شعرهای قدیمی گذشته ، حالا خودت نشسته ای خیال میکنی مردم از ابیاتی که تو انتخاب میکنی تا حرف دلت را بزنی چیزی میفهمند؟ یا میدانند که مئلا » مولا درسوز کدام عشق آتش گرفت؟  نه عیزیزم ، پیام های تو چندان دلچسب وگویا نیستند ، اول ا زخودت شروع کن ، لخت شو ، بلی ، عریان شو ، بعد برودنبال سبک جدید نوشتن هرچرندی که بنظرت رسید بنویس ، کتاب روز گذشته یادت هست ؟ یکی از واخوردگان دنیای انتخابی مجاهدین خلق چه چرندیاتی  نوشته بود ؟ وچه جزییاتی را بی پروا نشان داده بود ؟  تو میل داری تمیز وهوشیارانه پیامیت را بفرستی ؟ میل داری همه ترا دراین بلوز آستین بلند وشلوار بلند که تازه میخواستی روی آن یک ژاکت تابستانی هم بپوشی ، درونت را بشناسند ، نه خیلی عقبی آبجی ، برو زبان امروزیهارا یاد بگیر ، عشقهایشان مثل آبخوردن از ان دست میاید واز آن دست میرود ، نه ،حاجیه خانم !!!! کور خوندی ، باید عریان شوی چاره ای هم نداری یا برو درون اطاق خوابت ودرب را ببند ، بیخود نبود شوهرت رفت دنبال زن دیگری چون اون شلوار کوتاه با پستان بند میپوشید ودور شهرک کنار دریا راه میرفت ، تو باو میگفتی رویت را برگردان تامن لباسم خوابمرا بپوشم ، امل ، اوه  ، حالمرا بهم زدی >
رفتم درون اطاق ، یک بلوز گشاد پوشیدم که همه سینه هایمرا بیرون انداخت با یک شلوارک تنگ سکسی ، حالا خنک شدم کلی خنک شدم ، مرسی ، وجدان بیدار من ..  !!!  حال این پنه لوپه نیست که بجنگ میرود ، این منم .  همان روز شنبه . چند ساعت بعد !.