آمده ام تا دل ذره بشکافم ،
آمده ام تا از سنگ گل بیرون آرم
واز سکوت پرده بردارم ، وبا نسیم نغمه بخوانم
آمده ام چون پرنده ای چابک وتیز
بر سر کفتارها پای نهم ،
آمده ام غوغا کنم ، تا زغوغای من باغ زندگی پر شود
برق لبخند برلبانم ، نه از بیم خشم وخشونت
آمده ام تابهار تازه نفس را
در دل گل برگها بنشانم----------
روز گذشته خیلی خندیدم ، سالها بود که اینهمه نخندیده بودم ، بچه ها از من عکس میگرفتند ومرا صد ساله ویا درکسوت یک خرگوش بازیگوش روی صفحه میاوردند ، ، خیلی بامزده بود .
شب گذشته مجبور شدم باز چند نفر از ( رفقا) را که مهرشان زیاده از حد نسبت به بنده بود از ضفحعه اینستا گرام پاک کنم لازم است بگویی سلام، دیگر ول کن معامله نیستند ، یکی در ترکیه به دنبال من میگردد دیگری در هلند درسوئد ودانمارک !!!!
نه ، عزیزانم ، قبل از آنکه شما به دنیا بیایید من بهشت را دیده ام ، ماموریت شما هم نیمه کاره میماند ، شما نمیتوانید مرا بیابید من دربالاترین نقطه کوهستانی درون یک کندو ، دارم موم میسازم وعسل تولید میکنم برای شیرین کام کردن آنسانها ، نه شما .
من زیاد از آیینه مینویسم ، آیینه بهترین تصویر را نمایان میسازد ، تنها باید غبار روی آنرا پاک کرد ، هرچه میکنم هنوز در اشعار ( حافظ) غوط ميخورم ، هنوز دور ( خیام) میگردم وهنوز ( فریدون ، رهی ) را نمیتوانم از یاد ببرم ، انعکاس زندگی را درچهره واشعار آنها میبینم ، امروز زندگی به آن معنا که ماداشتیم وجود ندارد، آنارشیزم وحشتناکی همه دنیا را فرا گرفته وانسانها تبدیل به رباط های زنده شده اند که دور خود میچرخند ویا در خدمت واطاعت ایستاده اند ، یا برای مردن میروند ویا برای کشتن ، چیز دیگری وجود ندارد ، ترنمی از صدای موسیقی برنمیخیزد ، تنها غار غار کلاغان درون گلدسته هاست ویا روی درختان خشکیده وبی آب .ویا .......فوتبال ، که کسب وروزی عده ای شده مانند کازینوها باهم در یک ردیفند !.
نگاهی به زندگی خود وفرزندانم میاندازم ، چه بی آرزو ، چه راحت وهمه بی توقع بدون آنکه ذره ای بیرحمی درون سینه ویا در خون یکی از آنها باشد ، همه درفکر بدبختی دیگرانند اگر چه خود در اوج خستگی باشند ، روز گذشته پسرانم هردو تلفن کردند صدای هردو از خستگی وسر درد وپر کاری بیرون نمیامد ، وامروز من آنهارا با این جوجه ها وجوانان بی درد مقایسه میکنم که چگونه درفکر ویرانی دیگرانند و یابه دنبال مفتخوری ، مهم نیست کجا ؟ با کی ؟ اینها گویا عقلی درسرشان نیست وشعورشان رانیز پاک از دست داده اند ، ما هیچگاه با مال دیگران زندگی نکردیم وبه دنبال مال کسی هم نبودیم ، هميشه کار کردیم کار شرافتمندانه ، تربیت خوب واصالتی که دروجودمان ریشه داشت مارا ازدیگران جدا ساخت ، حال بقول دخترم چه اصراری دارم با مردم آشنا شوم وآنهارا به دنبال خود بکشم ، سر زمینی را چهل سال پیش دراوج شکوه مصنوعیش ترک کردم میدانستم که این شکوه وجلال موقتی است سر زمین من با آن مردم نادان مورد تمسخر دنیا قرار گرفته بود ، اما امروز چون مردم خودشان هستند وخودشانرا نشان داده اند دنیا نیز میداند وکار خودش را میکند چند نفری را نیز درآب نمک خوابانده اگر این نوکر بد قلقی کرد فورا به چاه ویل سرازیر میشود نوکر بعدی میاید ، مردم مهم نیستند، جوانان مهم نیستند وبدبختانه مردم هنوز یاد نگرفته اند که خودشان بخودشان کمک کنند ، چیزى بنام کمک کردن را نمیدانند اما ویرانگری را خوب میشناسند ، دراین سرزمین گاهی سیل وطوفان ویرانیها ببار میاورد اگر دولت نرسد ویا دیر برسد مردم خودشان دست بکار میشوند همه بیاری همسايه یا هم خانه ویا همنوع خود میشتابند اینها معنای واقعی انسان بودنرا فرا گرفته اند اینها نیز سالها زیر یوغ دیکتاتوری خونها داده اند امروز میدانند که ایده ولوژی را تنها باید درون کتابها خواند ورفت ، درهر خانه کارگری یا کارمندی یک ردیف قفسه کتاب چیده است ، نمایشگاه کتاب درخیابانها هر چند زمانی ایجاد میشود وکتابها با نرخ ارزان به دست مردم میرسد ، اگر چند دولت دیگر انگشت به خمیر ور آمده این ملت میکنند وناگهان از میان آن همه انسان یک گیسو بلند برمیخیزد ومیگوید ( ما میتوانیم ) !! بلی شما میتوانید ملتی را بخاک حون بکشید ، شما برای ویرانی میایید نه آبادانی ، البته درمیان این مردم هم ناراضی زیاد است از سیستم نوین برده برداری واربابی بانکها در عذابند اما هنوز کشورشانرا دوست دارند ، به زبانشان وادبیاتشان وفرهنگشان سخت چسپیده اند، دین هم درگوشه ای برای خود ش نشسته بی هیچ اجباری میتوانی به نماز اعشا ئ ربانی بروی . میتواتنی ترک دین کن کسی مزاحم تو نیست . وبدین سان است که ملتی زنده میماند وملتی میمیرد .ما هنوز یک پانصد سالی کار داریم تا نام ملت متمدن رویمان بگذارند که از خود ما ست که برماست . پایان
30/ می 2016 میلادی