پنجشنبه، خرداد ۰۶، ۱۳۹۵

تضاد ها

در گذشته ها ودر سالهایکه که افکار ما میرفت تا شکل بگیرد وشخصیتمان میرفت تا استوار شود ، خوشبختانه زمان خوبی بود ، کسی مانند مردمان امروز این چنین عاشق نفس خود نبود وبه معنای دیگری کسی آن چنان خود پرست نبود  تا تمام کوشش وهم خودرا صرف این کند تا دیگران را مانند خود بسازد ، بدون آنکه بیاندیشد شاید دیگری هم حق دارد تا ابراز عقیده بکند ، تعلیم وتربیت دنیای دیگری داشت وتحت تاثیر انسانهای سازنده انجا م میگرفت ، متاسفانه ما خیلی زود این آوازخوانان را ازدست دادیم ودر بد موقعی پای به عرصه تکامل گذاشتیم ، زمانیکه دیگر دنیا ومردمش  به پشیزی نمیارزند ، امروز تنها لذت رهبری همه را در بر گرفته وچراغ راه جوانان ما خاموش شده است ، آنها زیر نفوذ تربیت کوته فکران دارند از خود دور میشوند ، در گذشته آنهاییکه عطش فرا گیری داشتند و وبرای سازندگی وساختار زندگی خود کوشش میکردند بسیار زیاد بود ند، وآن لحظه ای که به مقصود خود میرسیدند عالیترین لحظات زندگیشان بود .
امروز بهترین لحظه  وعالیترین آن زیر نفوذ از خود بیرون شدن ، از نیروی ماورائ طبیعت خارج شدن ، در بحر تفکرات ناشی از قرص ها گردها ومواد مخدر دراقیانوسها سرگردانند بهترین  شغل آنها خود فروشی در ازای لقمه نانی وگردی است این خود فروشیها جنبه های مختلفی دارد از آدمکشی تا روانی کردن دیگران ، تعدا درسانه ها وارتباطات وفلاسفه و پزشکان روانکاو وروانشناسواقعی یا قلابی ! نیز بکمک اینگونه اشخاص آمده وبکلی افکار آنهارا منحرف ساخته وآنهاییکه منظورشان این است که بشر فکر نکند کم کم به مقصود خویش نزدیک میشوند .
تنها چیزیکه در بعضی از مغزهای کهنه باقیمانده این است که :
خوب ، اگر خوبی کنی ، خوبی میبینی!! نه چنین چیزی امکان ندارد طبیعت بیرحم است واز آد مها ضعیف بیزار، میکشد ومیبرد او کاری ندارد تو خوبی کردی یا مهربانی ویا انسان خوبی بود ی، او اگر بداند کمی ضعف وسستی نشدان داده ای ترا به دست امواج سیل اسا سپرده ، وبه نابودی میکشاند .
دیگر نام بشر دوستی ، ورسالت ، و اینکه  بخواهی در تعلیم وتربیت کسی بکوشی  یک جوک مسخره است ،  انسانها دیگر خودرا از دست داده اند ، تکه پاره هایی هستند که بهم دوخته شده هیچ یک از اندام یشان ها با دیگری سازگار نیست ، انسان امروزی را میتوان به یک لحاف چهل تکه تشبیه کرد تکه پاره های از هزاران نقشهای گوناگون .
مانند همیشه نیمه  شب ، بیاد مردانی  بودم که خوشبختانه امروزد دیگر در میان این جنگل نیستند وروحشان یا قامتشان در جایی دیگر محفوظ است اما نامشان جاودانه در سر زمین خودم ویا در سایر کشورها ، 
بیاد » رهی معیری « بودم  » نادر نادر پور«  و» بهادر یگانه  وپژ مان بختیاری ، باستانی پاریزی  ،اینها هیچگاه نه قامتشان خم شد ونه عقده خود بزرگ بینی در  نوشته ها ویا اثار آنها دیده میشد ، چه دراشعارشان وچه درگفته هایشان ویا نوشته هایشان ، رو به هیچ قبله ای نکرده ونماز نخواندند ، ریش های انبوه نگذاشتند، خودرا نفروختند ، آهسته ار حاشیه زندگی عبور میکردند اما نورطلایی آنها همه زندگیها را فرش میکردوروشن مینمود ، عقده خود گنده بینی نداشتند ومنم ، منم نکردند ،  مترجمینی که بی سر وصدا وآهسته وبا اعتقاد واعتماد کامل کتابهایی را به دست چاپ دادند که امروز ممنوع است ، بی هیچ ادعایی ، حال اگر این بزرگان امروز سر از خاک بر میداشتند وصحنه های چندش آوری را روی سایت ها میدیدند نمیدانم ، شاید از زنده ماندنشان احساس شرمندگی میکردند ، در عالم ادبیات خارج هم کم کم نقش بزرگان کمرنگتر میشود ، تنها نامی وگاهی اثری کوچک ویا کوتاه از آنها بچشم میخورد ، » بیایید دنیای بهتری بسازیم« روانت شاد دکتر یمنینی شریف ، حسن گل گلاب ، خواجه نوری ، وخیلی های که صفحه من اجازه نمیدهد نام آنهارا بنویسم .  تنها جای خالیشان را در محدوده زندگیم احساس میکنم ، غربت یعنی نبودن درکنار انسانهای بزرگ ، نه درسر زمین دیگری ، غربت یعنی نشستن درکنار کسانیکه فهم وشعور ندارند  غربت یعنی ارتباط با آدمکهای گم شده  که زبانت را  نمیفهمند ، همدلی را نمیدانند چیست ، این غربت است .غربتی تلخ . پایان/ ثریا ایران نمنش / اسپانیا / 26/5/2015 میلادی /.