امروز روی پست یکی از این فضاهای مجازی فحش هایی بهم میدادند که من اگر قرار بود درسرم اسقناج سبز شود الان میتوانستم اروپارا سر شار از مزارع اسفناج بکنم ،!! حالم بهم خورد ، عکسهای چندش آوراشعار مزخرف ، بهتر دیدم که برگردم به همان خاطره نویسی بلکه از میان آنها بتوانیم ایرانیان واقعی را بشناسیم !!! شخصی زیر عمل جراحی آلت تناسلی یک مرده را به خود وصل کرده وآرزو دارد بتواند » زندگی جدیدی را زیر سایه این دم مرده آغاز کند « دیگری برای عرضه خود به دیگران چند سانت به آلت تناسلیش اضافه کرده وآنرا به نمایش میگذارد ، حالم بهمر خورد .
سالهای اول که به تبعید خود خواسته آمده بودیم ، من وبچه ها تنها دریک آپارتمان در شهر لندن زندگی میکردیم آپارتمان اجاره بود بچه ها به مدرسه شبانه روزی رفته بودند ، کم کم سر وکله فامیل پیدا شد ، ایوای تو تنها اینجا ؟ دوباره همان بساط ایران برقرار شد بزن وبکوب وبرقص خرید بازار منهم درون آشپزخانه ، خانه ام شد یک پانسیون مجانی وصورتحسابخای کلان تلفن وبرق وآب که برایم باقیماند ، در تعطیلات تابستان بچه هارا برداشتم وبسوی شهرک کوچک کمریج رفتم ویک خانه کوچک خریدیم ودرآنجا نشستم با خود گفتم دیگر اینجا کسی نخواهد آمد راه دور است ، انقلاب شد ، هجوم مهاجرین وپناهندگان وترسوها بسوی این شهر وبخصوص درخانه من که اسکان گرفته بودند ، داشتم از خستگی ووحشت میمردم ، بیمار شده بودم ، احتیاج به عمل جراحی داشتم ، بچه ها در مدرسه روزانه درس میخواندند میبایست ناهار وعصرانه وشام آنهارا آماده کنم راس ساعت نه به تختخواب بروند وبخوابند ، اما رفقا تازه بساط منقل را گذاشته ویک نوار بزن وبکوب وبرقص وقر تو کمر ، فردا به ایران برمیگردیم !!! همین فردا چمدانهایتانرا باز نکنید ! توده ایهای نفتی با کتابهای زیر بغلشان ، مومنین تازه مسلمان شده ، من بیخبر تنها چشم به صفحه تلویزیون دوخته بودم که ببینم چه بر سر مملکتم میاید ، مادرم کجاست فامیلم کجایند ، تنها دوکانال داشتیم نه از ماهواره خبری بود ونه از رایدو تنها رادیوهای ترانزیستوری بود که هریک بر گوششا ن چسپانیده اخبار اسرائیل را گوش میدادند ، تیمسار ساواکی با چند متر ریش وعینک ، فلان عمله حالا درکسوت مهندس با عکس خمینی ، فلان نویسنده روی سکوی پرتاپ میخواست به امریکا برود ، دراین بین چند ایرانی هم که از سالها پیش در انگلستان ساکن بودند وبعدها معلوم شد (جد اندر جد جاسوس وخود فروخته دولت فخیمه میباشند) طرح دوستی با ما ریختند اما با احتیا ط ، وفاحشه های لوکس که حالا با جوانان بدبخت انگلیسی عروسی کرده بودند ! ودرکنار همسر نازنین و میهمان نواز ما منانند ماده گربه خرناسه میکشیدند /
آقای صاحب دیوانی در مرکز لندن خانه داشت که پاتوق همه بود ومیگفتند با یک دخترک خوشگل ایرانی روینهم ریخته که جای نوه اش میباشد ، عروس او وپسرش بیست وچهار ساعت میهمان ما بودند واز دست پدر وپدر شوهر عصبانی ، دفاتر فرهنگی ومدارس زبان فارسی به راه افتاد ، ارز بچه های من قطع شد ارز آزا د گران بود میبایست فکر کاری باشیم ، برویم رستوران باز کنیم ، نه یک لباسشویی خود کار ، اما درلندن ومن درکمبریج درکنار بچه ها ، همسر نازنین برای تنها نبودن با خیلیها همدم شد و مستی واراستگی وخرید چند خانه وآپارتمان وپامنقلی ها ، بکلی مارا فراموش کرد.قمارخانه بر قرار بود ، تریاک هریک لول هزار پوند که سفارت ایران میفروخت ، مشروبات آزاد ، زن فراوان ریخته دختران جوان که با یک ساندویچ دربغل هر مردی میافتادند ، ومن.......
امروز خبری از آنهمه جنجال نیست ؛ همه مرده اند ؛ رفته اند از فلان مهندس تا فلان تیمسار ساواکی ودلالان اسلحه از فلان بانوی خردمند وبیمار تا فلان توده ای نفتی وعده ای به امریکا سفر کردند به بهشت معود ؛ یا در نانواییها کار میکنند ویا درپیتزا فروشیها ویا در شیرینی پزی ها ودرخانه هایشان برای دیگران آشپزی میکنند ، جنجالها فروکش کرد ، چمدانها باز شد ، آپارتمانها تبدیل به خانه هیا بزرگ اشرافی شد پولهای روشدند ، من ، بلی من ؟! آوااره دشت کولیهای سر زمین ماتادورها شدم تا در یک سوراخ از دست هیاهو وفحاشی ها و میهمانیها وآمد ورفتها ودروغها وپنهان کاریها وریا وفتنه ها درامان باشم ،
حال فاحشه های قدیمی به ایران برگشته ودوباره به اسلام روی آورده اند ودرخدمت جیم الف مشغول معامله میباشند ، عده ای فرهنگی شده اند ، عده ای خبرنگار وخبرچین ومن همان » گوهی « که بودم هستم ، وسر بلندم که خودم هستم نه تو ، نه دیگری ،
ثریا ایرانمنش / اسپانیا / 18/5/2015 میلادی /.
ثریا ایرانمنش / اسپانیا / 18/5/2015 میلادی /.