شنبه، اردیبهشت ۰۴، ۱۳۹۵

عدالت ، یا ترحم؟

پشت درب خانه ایستاده بود همچنان با همان ساک که رفته بود ، گفتم بیا تو ، همه چیز عوض شده ، من تو تنها کسانی هستیم که عوض نشده ایم ، دیگر هیچگاه نخواهیم خندید ، میل داشتم به کسانی بخندم که روزی مرا به گریه وا داشتند ، حال دشمن شده ایم ،من بیش از هر کسی در این دنیا رنج برده ام ، تو کمتر رنج میبری چون چیزی نمیدانی ، من بین عدالت وترحم انتخاب  خودم راکردم من بیعدالتی را نمیتواتم تحمل کنم وامروز  دراین دنیا عدالتی وجود ندارد ، وفا داری و میل به یک زندگی ساده ودوراز از هر ریا وخشونت وتجاوزی یک امرغیر طبیعی شده است ، ( اینهارا باخودم میگفتم) واورا به اطاقش راهنمایی کردم ، بی آنکه خوشحالیم را از آمدنش نشان دهم .
دراین فکر بودم که  درچه زمانی از دنیا ودرچه سرشتی زندگی میکنیم ؟ چرا اینهمه من تنها ماندم ؟ چرا چونکه بین عدل وترحم  انتخاب خودم را کرده ام ؟ من بازی بلد نیستم بازی کردن را نمیدانم راهش را نیز نمیروم این کار من نیست ، چه بسا از تمام همجنسانم آشتی ناپذیر ترباشم ،  برای من انتخاب یک عشق یا یک زندگی مشارکت آمیز مقدس است ، به آن احترام میگذارم  آنرا سجده میکنم ،  من تحمل توهین وبیحرمتی را در عشق ندارم ، من قوانین وآدب  شرف را آموخته ام نه بیشرفی را ، وای که اکثر مردم روحشان بیمار تراز جسمشان میباشد .چگونه باید فساد وتعفن را زیر وروکنم برای آنکه چند صباحی بیشتر دراین دنیا باشم ویا لذتی دروغین ببرم ؟/
امروز ، زیر دوش نگاهی به بازوی کبود شده ام  انداختم ، روز گذشته بیست دقیقه طول کشید تا توانستند از بازوی نازک من رگی را بیابند وخون بیرون بکشند تازه از سیاهرگ خون را بیرون کشیدند ، داشتم درون آن اطاق خفه میشدم ، دوبازوی مرا محکم بسته بودند ، تا رگها بیرون بزند ، رگها نازکند ، پوست بدنم مانند کاغذ زرئرق نازک است اما روحم مانند سنگ خارا  وغیر قابل نفوذ است ،مکافانت آنهارا هم باید بدهم؟!
آه خوشا بحال زنانی که با دندانهای تیزشان  مانند سنجاب میتوانند گوشت دیگرانرا بجوند  دندانهایی که یک عتمر برای تخمه شکستن وسقز جویدن ساخته شده ولبانی که تنها برای بوسه دادن به هزاران مرد .
از امروز وجود دیگران برایم منتفی شده است ، سیم تلفن را درون کشو انداختم و آن دیگری را اختصاص دادم به بازی با ورق !! همین ، نه بیشتر .همه راهها مسدودند ، تنها همین صفحه باز است همه جارا بستم ، همه پنجره های مجازی را غیر از یکی ، من در صدد انتقام نیستم  من اجرای عدالت را خواهانم  به پاداش بیعدالتی که درحقم شده است ، نه احمقم ونه انتقامجو ،  من منتظر اجرای عتدالتم وطبیعت مجری خوبی است ، یک ذره هرچقدر هم ناچیز باشد باز یک ذره است  ودر کفه دیگری قراردارد ، من نه عروسکم ونه بازیچه ، من زاده خورشیدم ، حال در قرنی افتاده ام که هنیچ قرن دیگری نه میتواند از آن جلوتر رود  ونه خیر وشرش مانند این قرن است ، حرفهای من بنظر عده ای احمقانه ویا شداید کهنه باشد اما خوب میدانم چه میگویم .وچکار میکنم .زمانیکه یک خانه محکم ویک سر زمین فنا میشود طبیعی است که زنان واسبان اصیل نیز محکوم به فنا هستند . امروز روزگار رچاله هاست . باید بخوابم ، خیلی خسته ام ، خیلی . خوشحالم که او برگشت ..همان روز شنبه ..........ثریا/