سه‌شنبه، اردیبهشت ۰۷، ۱۳۹۵

خانه سنگی

» شما خوب بمن نگاه کنید ، خوب تماشایم کنید، منهم مانند شما یک انسان هستم «
انسان واقعی به دور از همه ریا ها ودروغ ها وفتنه ها ، 
خانمی بمن نوشته بود : 
تا بحال اینگونه خاطره نویسی را نخوانده بودم !! در جوابش نوشتم خاطره نویسی نیست ، ذکر مصیبت است ، از سرنوشت زنی که تنها بدون هیچ پشتوانه معنوی  در جنگل غولها جنگید وهمچنان  باقی خواهد ماند  ،   منهم مانند مادرم ، مانند پدرم ، از اهالی کوهستان هستیم  همه پیکر من از گوشت وپی درست شده است نه از کوهی چربی ،  پاهایایم تا زانوانم هنوز درخاکم فرو رفته است ، این خاطره نویسی نیست ، روزانه نویسی هم نیست ، سرگذشت یاس  آور وتراژدی هم نیست تنها مبارزه یک انسان آنهم از نو مادینه آن با زندگی ونرینه هاست همین ، نه بیشتر ، هر صبح که خورشید را درآسمان میبینم میدانم پدرم زنده  است وهرشب ماهرا درآسمان میبنیم میدانم مادرم بخواب رفته است ستارگان  ، خواهران وبرادران منند ، با روی زمینی ها کاری ندارم چون زبانشانرا نمیفهمم ، زنانی که دراطرافم بودند ومرتب  تکرار میکردند الهی قربونت بشم ، فدات بشم دورت بگردم ، حال مرا بهم میزدند ، کلماتی تکراری که به هر کسی که از راه برسد ارائه میدهند ، من محکم ، سخت ، انعطاف ناپذیرم ، اشکال منهم با مردم  زمانه همین است ، مانند یک درخت کهنسال زخمهارا تحمل میکنم ومیگذرم صمغ زیادی دارم برای ترمیم زخمایهم ، تنها کسانیکه بمن وفادارند ، آسمان و زمینی است که روی آن گام برمیدارم ،  آنها مرا از خود میدانند رهایم نمیکنند ، شب گذشته د دراین فکر بودم که شاید حق با دیگران باشد ، ملت ما عادت به دروغ کرده ، قربان صدقه رفتن دروغین ، فدایت بشوم دروغین ، من صمیمانه عاشقم ، عاشقانه دوست میدارم اما هیچگااه قربان کسی نرفته ام ، چون نه بلدم ونه گوسفندم ،  امانت دار خوبی هستم امروز در گنج گنجه های من امانت کسانی است که از دنیا رفته تند اما من هنوز درانتطار ورثه شان هستم که آنهارا پس بدهم ، هیچگاه بمال کسی نه حسرت برده ام ونه خواسته ام جای کسی باشم ، چرا ، روزی آروز میکردم ایکاش ( ماریا کالاس)  بودم چون عاشق موسیقی هستم ، ایکاش فلان پیانیست بودم ، ایکاش فلان ویلونیست بودم وایکاش فلان بالرین بودم ، اینها همه آرزوهای من بودند ، 
من درسرما ، گرما ، طوفان وباد ایستاده ام واز جایم تکان نخوردم ، مردم را تماشا میکردم که با چه ولعی دارند مال میدزدند میبرند در این فکر بودم که درچه زمانی آنهارا خواهند خورد ؟ وآیا خواهند خورد ؟ یا باید با آنها مخارج زنده بودنشان را که بو گرفته اند بدهند ! من برای زندانی شدن آفریده نشده ام ، مانند یک اسب اصیل باید ماهیچه هایم بکار بیفتند ، متاسفانه امروز زندانی خودم شده ام ، گاهی عصبی میشوم اما فورا فراموش میکنم ودر صدد عذر خواهی بر میایم ، اما زمانی فرا میرسد که دیگر بخششی وجود ندارد ، چون گناهی مرتکب نشده ام ، من باید بدوم ، به هوای آزاد احتیاج دارم ، من نمیتوانم با پوزه بند آهنینی زنده بمانم ، حرف را باید زد ، نمیدانم کسی این را فهمیده است که انسان آداب دانی وشرف را  وقوانین آنرا از اسب آموخته است ؟  اسب جتتملن یا یک شوالیه است هر یابویی را نمیتوان گفت اسب ،  وانسان زمانیکه خودرا تسلیم ماشین نمود واز اسب کناره گرفت خوی وحشی گیریش در او سر به طغیان برداشت ،  وامروز بصورتی پست وفرومایه  وپیش پا افتاده دارد مانند یک افلیج خودرا اینسو وآنسو میکسد ، نه ، هیچکس اینرا نمیدانست انسانهایی که با اسبان اصیل سر وکار دارند  شریف وغیور و شوالیه هستند ،  امروز در حق من بیعدالیهای زیادی شده است اما هیچگاه نخواهم نشست ومصیبت بار گریه کنم  ، همیشه راه دیگری وجود دارد ، میدانم ، راه دیگری هم هست . ... روز اول ماه می در راه است  وسه روز تعطیل  میزنم به کوه ودشت وصحرا !!!!!! . آغوش طبعت برویم باز است خودرا درآغوش او پنهان میکنم وساعتها میخوابم ومیگذارم  نفسی تازه بر پیکرم بدمد .پایان 
ثریا ایرانمنش / اسپانیا /26/آپریل 2015 میلادی/