جمعه، اردیبهشت ۰۳، ۱۳۹۵

روزیکه خورشید مرد

تقریبا بیشتر مردم دنیا ، آنهاییکه اهل کتاب وروزنامه میباشند ، ( مرحومه اوریانافالانچی) خبرنگار ، نویسنده وروزنامه نکار جنجالی ایتالیا را مییشناسند ، او به ویتنام رفت ،  سپس به امریکا رفت وکتاب مصاحبه با تاریخ او شاید گویا ترین  تاریخ روزگار گذشته ما باشد ،  هنگامیکه که کتاب » اگر خورشید بمیرد«  را مینوشت هیچگاه گمان نمیبرد که روزی سر انجام خورشید خواهد مرد ، منظور او از خورشید خوبیها ونشاط زندگی بود ،  نگران مرگ خوبیها بود  در حقیقت سوگنامه ای بود برای  مرگ خوبیهای جهان ،  این زن نا آرام به قلب دنیا زد  وبه دنبال پرسشی بود  که دنیارا به ناهنجاریها میکشاند ، او هیچگاه پاسخی در رابطه باین سیوال دریافت نکرد ،  هر چه بیشتر گشت کمتر یافت  وگودال پرسشهایش عمیق تر شد ،  امروز من میل دارم که بخود بقبولانم که دچار یک کابوس وحشتانک ویا یک خواب هستم وهر چه زودتر این کابوس به پایان میرسد ومن از خواب بد خود بیدار میشوم ، افسوس که خواب نیست بلکه در واقعیت زندگی متعفن امروزی دارم گام بر میدارم . دنیایی که درآن زندگی میکنم ، کاری نه با قربانیان ونه با قهرمانان واقعی دارد  تنها نباید باعث ترس ووحشت آنها بشوی ، باید بگذاری هر نمایشی را که اجرا میکنند تو به تماشا بنشینی وتحسین کنی!! دروغ بگویی عملیات کثیف وناهنجارآنهارا بپذیری ،  امروز فقط پول حاکم است  پول ، خدای ما ، ایمان ما وعشق ما ست ، اگر یکصد دلار به کسی بدهی میتوانی عشق را بخری ،  اما برای رسیدن به یک هدف پاک باید قربانی شوی ،  ویا دروغ بگویی ،  امروز روز بدی است ، روزگار بدی است ودیگر به دنبال انسان نباید گشت ، انسانها با » دم« به دنیا میایند برگشته اند به فطرت اولیه به قانون برگشت  ، تا آنجاییکه که توان  داشته ام خودمرا از دیگران دور نگاه داشته ومیل نداشتم  به تماشای نمایشات نفرت انگیز انها بنشینم وبرایشان دست بزنم ویا هورا بکشم ،  جنگ واقعی من هنگامی شروهع میشود که دل میبازم ،  درمقابل عشق بی اراده خم میشوم از اراده من خارج است ،  در خانه ام نشسته ام ، عشق درب را میکوبد ، اما نه بادل ومغز وجرئت وشهامت یک عاشق ، بلکه با نقشه ای. نفرت انگیز. باید در مقابل آن از خود دفاع کنی  ، تنها هستی ، آوای خوشی سر میدهد ، که درنظرت زیبا ودر گوشت طنین انداز است  سرو صداهای بیرون  را فراموش میکنی  هیجان زده ای ، دنیا دیگر خاکستری نیست  ، قابل تحمل شده است ،  از گوشه چشم باید مواظب خودت باشی ، غنی شده ای سر شار از خوشی ، اما نباید تهی شوی،  عشق مانند زالو ترا میمکد ،  او که ترا دوست دارد از تو تغذیه میکند ، ترا تکه تکه میخواهد ،  وتو باید باین تجاوز ضالمانه تن دردهی  ، آنکاه دیگر بی مصرف میشوی  او همه شیره جانت را مکیده وترا مانند یک انار آب لمبو دور انداخته است ، سر راهش لگدی هم بتو میزند .
سکوت ، سکوت ، بهترین کاری است که تو انجام میدهی ،وانسان چرا باید همیشه عاشق کسی باشد که شایستگی اورا ندارد ؟تراژدی شروع میشود کسی صدای شکستن قلب ترا نمیشنود اما همه از درد سینه وپاهای تو باخبرند هرچند کمکی نمیتوانند بکنند روحت لطمه دیده کسی آنرا نمیبیند ،  قلمت را برمیداری ودر دفترچه ات مینویسی ! 
خوب پرودگار عالم وآدم ، حتما تو احتیاج به یک دلقک داشتی وکسی را بهتر  از من نیافتی ! چون نه به مال  ونه به پول ونه به دنیای تو احتیاج واعتنایی نداشتم ، تو هم لج کردی ، ومرا ببازی گرفتی ، بازی را تا آخر ادامه بده من هنوز میجنگم  ، تا آخرین قطره خونی که دربدنم دارم ، فعلا که همه پیامبران تو به عدم ونیستی رفته اند ، منهم خیال ندارم با یک روح و یا تصویر همبستر شوم . پایان
از: یادداشتهای روزانه 
ثریا / اسپانیا / 22 آپریل 2016 میلادی / و.....روز زمین !