امروز دست به يك كار بزرگى زدم ، براى ا ولين بار وبراى هميشه خودم را از جامه پر بركت ايرانيان بيرون كشيذم ، با اين مردم ديوانه وعقل گم كرده وشعور باخته نميشود به جوال رفت ، در حال حاضر با همين صفحه ميسازم ، آنهم براى آنكه به فرهنگ خود زادگاهم ، وخاكم وگذشته هاى شيرين ، عشقهايم دردهايم را دوست ميدارم و به آنها ، عشق ميورزم خط ،را ، شعررا ، ادبيات را كه همه در راه اسلام عزيز دارند فنا ميشوند ، شوخى نيست هفتهزار از اراذل واوباش را ترتيب داده اتد تا مواظب زنان ومردان باشند مبادا انگشت درون بينى خودشان بكنند ، هرچند دراين چند سال أ خير جوانان ايرانى به منتهاى پستى و كثافت سقوط كرده اند هر چه بست وبند زياد باشد از جاى ديگرى تراووش ميكند ،.
دوستان عز يز را ديدم يكى يكى بسوى قبله آنلاين پرواز كردند هركدام. مطهر بك فاطمه با مريم قديس شدتد ر يا هركدام شهيد راه حقيقتى كه گم شده است ، ايران ما هميشه دچار اين وضعيت وحشت زا بوده است و علت آن بيسوادى وعدم شعور وتربيت ذاتى است با چندكتاب ومقاله نميتوان انسان ساخت ، ذات بايد پاك باشد ، هميشه هزارفاميل آنهم از نوع بيسواد وبيشعور آن كه تنها به شكم وزير شكم ميانديشيدند حاكم و حكومت ميكرده اند ،اگر تا ريخ را ورق بزنيم و بر برگ آنرا درست بخوانيم ميبينيم خون پاك در رگهاى هيچك ازما ايرانيان جريان ندارد ، اقوام مختلف بما حمله كردند ، بردند وخوردند وچندين زااده برجاى كذاشتند ونسل بعدى هم چند صد حرامزاده ديگر توليد كرد ، حال من چگونه بنشينم واز زهد رپاكى و يا انديشه بزرگان براى اينها بگويم همان ميخ آهنى است كه در سنگ فرو نميرود ، فايده هم ندارد نهال از ازل كج كاشته شده ، امروز مطلبى در يكى ا.ز اين رسانه نگاه خواندم كه واقعا بايد مغز خر خورده باشيد تا بتوانى أنرا باور كنى ، مردم هم هزاران آفرين بر اين نوشته گفته اند وكسى نيست بگويد اى ابلهان ، دين خود يك اقتصاد است اقتصادى وحشتناك كه بر روى سلسه مغز وأعصاب وروح شما غلبه ميكند ، شما سوارى ميدهيد ديگران بركتش را ميبرند ،چرا راه درستى ، راستى، و عزم خوبى ها را بر نگزيده ايد ؟ هزاران جنايت ر ا با يك غسل توبه بنظر خودتان پاك ميكنيد دستهاى ألوده و خونين خودرا با آب كر ميدهيد با روح منحوس وآلوده تان چه خواهيد كرد؟ أنرا تيز با نئشه مواد سير ميكنيد .
نه ، هرچه بود تمام شد ، همه پنجره هارا بستم ، همه خبرهارا مهر وموم كردم ، امروز باين ميانديشم كه حتى شاعران ونويستدگان ما را فريب دادتد و به بيراهه كشاندند براى جيفه دنيا ، شايد در ميان آنها بتوان چند نفر را بيگناه دانست در أنسوى قاره كه ديگر فحشا وديوانه گريها بيداد ميكند ،
تو بكجا ميخواهى بروى ، به هندوستان ؟ پاكستان؟ بنگلادش؟ يا افغانستان ؟ سوريه ؟ يا ليبى ؟ يا عراق ؟ اينه همه يكى شدتد با حكم حكومتهاى نظامى امنيتى از نوع خطرناك ، چه ميدانى در زير لبلس اين مردان چه أسلحه اى پنهان است؟ اسيد؟ چاقو ؟ يا يك كلاشينكوف؟
روز گذشته يك فيلم كوتاه از شاه ديدم با همسرش درون اتومبيل در شهر تهران در پشت ترافيك ايستاده بودند ،هيچكس نه آنهارا ديد ونه شناخت ! گريه ام گرفت ، ! دلم براى شاه سوخت، اورا خيلى دوست داشتم ، او براى اين ملت زيادى برد ،وخيلى هم زيادى بود ديگر ملتى وجود تدارد، سر زمينى نيست كه من به آن افتخار كنم ،امروز آخرين آب دهانم رابسوى آنها پرتاب كردم ، بيرون آمدم ، گويى از يك زندان خودرا رهايى بخشيدم ، خلايق هرچه لايق اين آخرين چيزى است كه در باره ايران مينويسم ، بر ميگردم به دنياى كوچك و ، بيصدا ، پاك وعارى از هر گونه ريا ودروغ گرچه هيچ تداشته باشم همين كنج خلوت روى همين بو ريا خودرا يك ملكه ميپندارم ، ملكه شعور باطن خويش. ،.
خدا حاظ سر زمين من . پايان يك تراژدى
ثريا ايرانمنش ، اسپانيا ، اول ارديبهشت ١٣٩٥ برابر با بيستم آريل ٢٠١٦ ميلادى .