به چه میخندی ؟ به گوژ پست مهربانی ؟ آنهم دراین زمانه ، تمثال باشکوهت را کجا گذاشتی؟ اتاق تو بدون آن خالی بنظر میرسد
خوب فرض کن که اینطور باشد ، من هیچگاه به پربودن وخالی بودن اطاقم نیاندیشیده ام ، بیشتر به پربودن افکارم کمک کرده ام ، حال امروز این افکار بنظر همه پوسیده واز مد افتاده است ، خیلی متاسفم که بضی اوقات مجبورم میشوم دیگرانرا آزار بدهم با گفته هایم ، من در دنیای دیگری سیر میکنم ؛ این دنیا متعلق بمن نیست ، سایه آن مانند کابوسی روی من افتاده است ، چگونه توانستم از زیر باز آنهمه دردها جان بدر ببرم برایم یک سئوال مبهم است ، چه نیرویی درمن بود ؟ در آن زمان میان دشمنانی زندگی میکردم که بطور خاصی گوشت مرا میخوردند ، وحشی بودند تازه محلی شده ومیخواستند داخل انسانها بشوند اما نمیتوانستند آنچنان بهم چسپیده بودند که جدا کردنشان محال بود ، وهمه میدانستند سر انجام من چه خواهد شد من اولین قربانی آنها نبودم قبلا یکی را به قربانگاه فرستاده وآنزن بینوا خودکشی کرده بود دیگری روانه آسایشگاه دیوانگان شده بود ، من ، من ایستادم سی سال دراین مبارزه شرکت داشته وحرکت کردم گاهی برا ی مصلحت اندیشی وآینده پرندگان بیگناهم در گفتگوهایشان شرکت میکردم بعدها برایم آسانتر شد تا بتوانم روح آنهارا بخوانم ،
الان در چهار دیواری خودم احساس آسایش میکنم ومیل دارم پاهایمرا از آن گنداب بشویم احتیاج به پاشویه دارم ، آن روزها از یک تجربه تلخ بیرون آمده بودم میان خیل روشنفکران ! (توده) تحصیل کرده ها شاعران از فرنگ برگشته ومن افتخار همسری یکی ازسرکردگان و بزرگان آن حزب را داشتم ، یک تئوریسین نیمه خارجی ! صاحبخانه شده بود من کودکی تازه پا تازه از زیر اشعار پروین اعتصامی ودرسهای فریدون آدمیت بیرون آمده بودم حال باید به کلاس جدیدی میرفتم ، تا فرق بین مبارزه طبقاتی را بداتم ! ویاد بگیرم چگونه میتوان مبارزه کرد ، خواندن ونوشتن وسرودن من به دردآنها نمیخورد اوف ، چه مزخرفاتی بهم میبافد این زن ! خیلی خوب ( کارگر ) را بدینگونه مینویسند ، کارگر کارگراست من خود کار گر بودم کار کردم ودرس خواندم حال میرفتم تا رشته ای رابرگزینم ، نه ، رفتارم بورژوازی بود !! با لاک پشتها سر میز مینشستیم وچیزهایی بهم میبافتیم که ابدا معنای آنهارا نمفهمیدیم استاد وارد کلاس میشد ، با حروف وکلمات جدید ، مبارزات طبقاتی برای همه ما لازم است ! اول باید با شاخه شروع کنیم ، انشعاب نکنیم همه تنه یک درختیم ،
اوف ! چه مزخرفاتی ، میخواهم برگردم سر کلاس درس با به ها اشعار دکتر حمیدی را بخوانم ، تازه عاشق شده ام !! عشقم نمونه است ،
بنویسید : باید بدانید خواندن ، نوعی مبارزه طبقاتی است ،
کتابهایمراا از من گرفتند وبه دوستانی که درزندان بودند به امانت دادند ومن دیگر کتابهارا ندیدم .
نه این زندگی من نیست ، باعنوان وکلمات آنها ، من فئودال بودم ؟؟؟!!! ....برای او که میخواست رهبری کند هرگز دیر نبود ، اما برای من آسان نبود آموختن زبان آنها برایم صقیل بود ، من میل داشتم بانوی خانه باشم ، نه یک مهره برای بازی مبارزات طبقاتی !!
بسکوت نشستم که خود فریاد بود ، وهنگامیکه او را دستگیر کردند دیگر خبری از دوستان نشد انگار زمین آنهارا بلعید هیچکس دیگر آنها را ندید ، تنها من بودم ، جلوی میز پاز پرس که مانند جوجه میلرزیدم .
دختر ، حرف بزن ، برایت گران تمام خواهدشد ،
چه بگویم ، چیزی نمیدانم ،
چه کسانی با تو بودند ؟
نامشانرا نمیدانم ، نه نمیدانم ،
بیست وچهار ساعت تشنه ، گرسنه در راهروهای تاریک روی یک نیمکت سرد نشستم ،
او اعدامی است ، طفلک معصوم ، تو میخواهی چکار کنی ؟ حتما جنده میشوی ، خوش برورو رو وهنوز حوانی ، این رایک سر باز با تفنگ که کنارم ایستاده بود میگفت .
اجازه دارم تلفن بکنم ؟
به کی ؟
به مادرم ؟ به شوهرش او قاضی است !
نامش ؟
نامش را گفتم .
سکوتی بر قرار شد ،
اهل کجایی
گفتم ،
آه جناب سرگرد تشرف آوردند همشهری توست .
بچه ! تو اینجا چکار میکنی ؟ تو چرا پایت را درون سوراخ مار گذاشتی ؟
برای فرار از زندگی سخت درخانه مادرم ودیگران .
اورا رها کنید او بیگناه است ،
اما چناب سرگرد !!!!
او تحت نظر خواهد ماند !
برگشتم ! بکجا ؟ دیگر کسی نبود ؟ خانه نبود ، خانه بتاراج همشیره همسرم رفته بود
من بودم ولباسهای تنم .و.....زندگی که همچنان ادامه داشت . پابان
ثریا ایرانمنش / اسپانیا / 9/2.2016 میلادی
الان در چهار دیواری خودم احساس آسایش میکنم ومیل دارم پاهایمرا از آن گنداب بشویم احتیاج به پاشویه دارم ، آن روزها از یک تجربه تلخ بیرون آمده بودم میان خیل روشنفکران ! (توده) تحصیل کرده ها شاعران از فرنگ برگشته ومن افتخار همسری یکی ازسرکردگان و بزرگان آن حزب را داشتم ، یک تئوریسین نیمه خارجی ! صاحبخانه شده بود من کودکی تازه پا تازه از زیر اشعار پروین اعتصامی ودرسهای فریدون آدمیت بیرون آمده بودم حال باید به کلاس جدیدی میرفتم ، تا فرق بین مبارزه طبقاتی را بداتم ! ویاد بگیرم چگونه میتوان مبارزه کرد ، خواندن ونوشتن وسرودن من به دردآنها نمیخورد اوف ، چه مزخرفاتی بهم میبافد این زن ! خیلی خوب ( کارگر ) را بدینگونه مینویسند ، کارگر کارگراست من خود کار گر بودم کار کردم ودرس خواندم حال میرفتم تا رشته ای رابرگزینم ، نه ، رفتارم بورژوازی بود !! با لاک پشتها سر میز مینشستیم وچیزهایی بهم میبافتیم که ابدا معنای آنهارا نمفهمیدیم استاد وارد کلاس میشد ، با حروف وکلمات جدید ، مبارزات طبقاتی برای همه ما لازم است ! اول باید با شاخه شروع کنیم ، انشعاب نکنیم همه تنه یک درختیم ،
اوف ! چه مزخرفاتی ، میخواهم برگردم سر کلاس درس با به ها اشعار دکتر حمیدی را بخوانم ، تازه عاشق شده ام !! عشقم نمونه است ،
بنویسید : باید بدانید خواندن ، نوعی مبارزه طبقاتی است ،
کتابهایمراا از من گرفتند وبه دوستانی که درزندان بودند به امانت دادند ومن دیگر کتابهارا ندیدم .
نه این زندگی من نیست ، باعنوان وکلمات آنها ، من فئودال بودم ؟؟؟!!! ....برای او که میخواست رهبری کند هرگز دیر نبود ، اما برای من آسان نبود آموختن زبان آنها برایم صقیل بود ، من میل داشتم بانوی خانه باشم ، نه یک مهره برای بازی مبارزات طبقاتی !!
بسکوت نشستم که خود فریاد بود ، وهنگامیکه او را دستگیر کردند دیگر خبری از دوستان نشد انگار زمین آنهارا بلعید هیچکس دیگر آنها را ندید ، تنها من بودم ، جلوی میز پاز پرس که مانند جوجه میلرزیدم .
دختر ، حرف بزن ، برایت گران تمام خواهدشد ،
چه بگویم ، چیزی نمیدانم ،
چه کسانی با تو بودند ؟
نامشانرا نمیدانم ، نه نمیدانم ،
بیست وچهار ساعت تشنه ، گرسنه در راهروهای تاریک روی یک نیمکت سرد نشستم ،
او اعدامی است ، طفلک معصوم ، تو میخواهی چکار کنی ؟ حتما جنده میشوی ، خوش برورو رو وهنوز حوانی ، این رایک سر باز با تفنگ که کنارم ایستاده بود میگفت .
اجازه دارم تلفن بکنم ؟
به کی ؟
به مادرم ؟ به شوهرش او قاضی است !
نامش ؟
نامش را گفتم .
سکوتی بر قرار شد ،
اهل کجایی
گفتم ،
آه جناب سرگرد تشرف آوردند همشهری توست .
بچه ! تو اینجا چکار میکنی ؟ تو چرا پایت را درون سوراخ مار گذاشتی ؟
برای فرار از زندگی سخت درخانه مادرم ودیگران .
اورا رها کنید او بیگناه است ،
اما چناب سرگرد !!!!
او تحت نظر خواهد ماند !
برگشتم ! بکجا ؟ دیگر کسی نبود ؟ خانه نبود ، خانه بتاراج همشیره همسرم رفته بود
من بودم ولباسهای تنم .و.....زندگی که همچنان ادامه داشت . پابان
ثریا ایرانمنش / اسپانیا / 9/2.2016 میلادی