پنجشنبه، بهمن ۲۲، ۱۳۹۴

عزای ملی.

امروز برای ایرانیان باغیرت وطن دوست روز  عزای ملی است ، دراین روز باید عزاداری کنند چرا که تمدنشان فرو ریخت .
اسپانیا با هشتصد سال حکومت اعراب هنوز اسپانیاست با آنکه ازدرون  هم میپاشد اما اسپانیایی باقیما نده ایرانیان با چهل روز شمشیر وگوشت گوسفند وشیر شتر ،همه شدند ) ابو . ابن * ابی ، وسید وامام زاده !!!!!عبید ).

 ملتی که همه مردمش به دونیم اره شدند ، واز هرکسی یک نیمه اره شده باقی ماند  ونیمه دیگرش که حاوی مغز وشعور او بود بخاک سپرده شد .
هرکسی با پاهای اره شده ویا سر بریده خود یک ( من) بود  بی آنکه بداند دونیمه شده است  دیگر کسی با من وتو زندگی نکرد  همزیستی مسالمت آمیز معنای خودرا از دست داد منافع جای همه چیز را پر کرد دوستان از هم بریدند ، پدران وفرزندان از هم جدا شدند  ودیگر ( من وتویکی هستیم* مفهموم خودرا ازدست داد .
در غربت آنچه که من بودم بخاک سپرده شد وآنچه که تو بودی دوباره رشد کردی بی انکه بدانی کی هستی ودر کجا زاده شدی ودر شهرهای باقیمانده  آن سرزمین از دست رفته ،عده ای  آن نیمه های تکه تکه شده لی لی کنان ولنگان لنگان بشیوه خود زندگی را ساختند که معنا ومفهمومی نداشت ،  بین همه یک دیوار بتوانی سفت وسخت پدید آمد  ومن زنده بخاک سپرده شدم  تنها نقشی بود رنگارنگ که بر دیوارها کشیده شده بود . آه ، که آن دیوارنقاشی شده چه زیبا ودل انگیر جلوه میکرد .
عده ای پای به عرصه وجود گذاشتند یا درداخل یا درخارج بهر روی از آن تکه های ما نبودند آنها هم نیمه کاره شکل گرفته وبخیال خود آدمی کامل شده اند ،  آن من ، که میاندیشید ، فکر میکرد، رنج میبرد ، میگریست ، درد داشت ، در یک آبگینه زیبا پنهان شد آبگینه سوراخ شده  لبریز از نگرانیها ودلهر ها  .
شکارچیان به راه افتادند ، درقالبهای مختلف ، بشکار نیمه های باقیماند ه پرداختند ، اما نیمه من خودرا پیدا کرد ، پاهایایش را یافت وبخود چسپانید اگرچه دردناک بودند اما اورا میکشیدند ، عده ای درگورستانهای بیشکوه خاکستر شدند وعده ای که (میدانستند) وتوانستند ، در قصرهایشان پیر شدند وهنوز پیر مانده اند .
آن نیمه تازه شکل گرفته من خودرا یافت ، در گوشه ای تاریک نشست وبخود پرداخت ، دزدان و آدمکشان از کنارش میگذشتند اما اورا نمیددیند ، آوای او از دوردستها بگوش میرسید ، بگوش ملتی خفته ویا بیهوش از داروی تازه وارد شده ساخت کره وچین وروسیه ، گنچ پنهان من گم شد ، خانه ام ویران شد ، بسوراخی خزیدم بی آنکه دیگر توان ویا یارای یافتن گنج گمشده را درخود بیابم ، به تماشای حیوانات دلخوش کردم ، کدام یک دیگری را میدرد ومیخورد ؟ در بیغوله ای که من زنده ماندم گنجی یافت نمیشد تنها مارها روی آن خفته بودند ، ومرا مینگریستند .
امروز من عزا دارم ، درعزای سر زمین از دست رفته ام مویه میکنم با لباسی به رنگ سرخ ، نه سیاه ،  آسمان نیز بهمراه من میگرید ، اسمان نیز سیاه است ، طبیعت بهتراز هر پزشکی دردهای مرا میشناسد  وبه کمک من بر میخیزد ، طبیعت مرا همراهی میکند ، دیگر به آن آسمان دوردست نمیاندیشم ، به مرده ای میاندیشم که از دست داده ام وهرسال دراین روز برایش عزا  داری میکنم ومیگریم وروزه میگیرم .ث
پایان 
ثریا ایرانمنش . اسپانیا / 22 بهمن 1394 شمسی برابر با 11 فوریه 2016 میلادی . 
مویه کن سر زمین محبوب من مویه کن !