دوشنبه، اسفند ۰۳، ۱۳۹۴

صوفيان همه  واستند خرقه از گرو مى  
خرقه ماست كه در خانه  خمار بماند ،


روزى وروزگارى ، به دنبال دنياى پر رمز وراز شمس. و دنياى  بى ثبات خيام ، وهمچنين دنياى پر شر وشور حافظ كه بمدد غزلهاى بينظير خويش ،أن دهكده مرده ركن أباد را أباد كرد ، از جهان خاكى بيرون شدم  وبه سير وسفر  وپژوهش ها درخاتمه  تا به حكم دل ، دنياى تازه اى را  بيابم وجانى تازه كنم . 
از اين صومعه ، به أن دير ،  واز أن خانقاه  باين خانه گاه واز أن كلاس باين مدرسه سر زدم  وبه سراغ   پوستين نشينان و إواره رفتم كه ديدم مسند تشينانى بزرك شده اتد وراهيابى به حضورشان مستلزم عبور از هفت پرده ودرب أهنى است   . 
آنگاه خشمگين  وحيرت زده  به كنج خلوت خويش  باز كشتم  ، چرا كه از دلق پوشان وپشمينه پوشان بوى ريا شنيدم  مدعيان تخته پوست درويشى  دلالان جهان سياست  ومعركه  گيران  بودتد  وداعيه داران  كشف وكرامات  وشهوت  در جلب شكار چشمان خمار ولبان سرخ دلدار و قامت طناز   آنهارا بيشتر ميكشاند ،  نه ! اثرى از بوى حقيقت  نبود ، ابدا حقيقت، در كار نبود  تنها يك ميتينگ بود كه  عده اى دور هم جمع شده  با نام كشف شهود  بازيگران. خطرناك سياست بودند ، پيران طريقت  ومعنويات در كسوت شاهان بزرگ وجبار. با گروه عمله هايشان  به تربيت گوسفندان ميپرداختند  عمله طرب ، وعمله خدمت  ، ديگجوشانى ديدم  كه با نياز ها وميزان شكم ها  بر أجاقها  ميجوشيدتد ، بوريا ها تبديل به فرشهاى گرانبهايى  شده   از هر ريشه اش بوى فتنه ودروغ  به مشامم ميخورد ، 
دلم لبر يز از نفرت  وبيزارى كشت ، 
بياد أن پير دير ، أن مرد دوست داشتنى كه در يك اطاقك كوچك در خيابان سعدى شمالى ميزيست و چگونه به جوانيكه خطى از حافظ را غلط خواند پرخاش  كرده اورا از خانه بيرون راند ( شادروان على دشتى ) 
 او إذعان داشت كه حافظ ، مولانا از خاكى ديگر وكلى ديكر شكل كرفته اند  وسعدى ميان دو خاك ، او شيفته حافظ ومولانا بود ، با أنكه به غلط بر صندلى سناتورى نشست. بى ميل خود ، اما همچنان به أن خانه كوچكش وفادار ماند تا كم كم اورا به محلى در شميران  بنام  تيغستان ، سكونت دادند ، اكثر نوشته هايش را پنهان كرده به دست دوستان با وفايى سپرد كه بعدها أنهارابى نام. وبى نشان به چاپ رساندند ، او همه هم وغم خودرا صرف گرد آورى اشعار حافظ، سعدى ، مولانا وخيام كرد  وميخواست كه نقشى هم از فردوسى بركشد كه اسلام ناب محمدى با پاك كردن تاريخ اورا به گوشه زندان فرستاد ، در إنجا از دوستى همبند و هميار طلب كپسول سيانور كرد ، اما ، نه ، آتقدر ماند تا چوبى شد ميان باريك    
وچه خوب شد بموقع رفت در غير اينصورت محال بود بگذا ند او را در گورستان بخاك بسازند ، 
امروز چهار عدد كتاب  حافظ را جلوى رويم بازكرده ام هركسى به ميل خود غزلهايى  را برداشته كلماتى اضافه كرده ،دلم ميخواست او اينجا بود وميرسيدم ، چرا به اموال وپشتوانه فرهنك ما دستبرد  ميزنند ،
مبدأهم چكار ميكرد ، عينك ذره بينى اش را روى دماغش جابجا ميكرد و بمن ميگفت ، دور اينهارا خط بكش برو ببين پول كجاست ، از زيبايت بنحو مطلوبى استفاده ه كن ، حيف است كه اين زيبايى زير خاكستر كذشتگان دفن شود ، مرا ببين 
امروز جه دارم !!؟؟؟ و لبخند زيباى رهى معيرى را كه مانند يك طلوع أفتاب بر گوشه لبانش مينشست  با أن چشمان سحار همه رنگ وميگفت ، گل لاله را در خود لاله پنهان مكن ،،
از : دفتر يادداشتهاى گذشته . 
ثريا ايرانمنش ، اسپانيا ، ٢٢ فوريه ٢٠١٦ ميلادى